یک خانم و آقایی، می‌خواستند مشهد بروند. خانم خیلی مذهبی نبود. گفت: ببین من امام رضا را قبول دارم ولی حال دعا و زیارت ندارم. بغل حرم هم خانه نگیر. برو جاهای دور از حرم یک جای خوب بگیر، از این هتل‌هایی که با حرم فاصله دارند. من آنجا باشم و تو هم هر روز در حرم برو. قبول کردند و عروس و داماد رفتند. یک جای مرفهی را گرفتند، خانم آنجا بود و مرد هم گاهی به حرم می‌رفت و برمی‌گشت. روز آخر هم سوار ماشین شدند. وقتی ماشین می‌خواست از مشهد بیاید بیرون، این زن گنبد را دید و گفت: یا امام رضا خداحافظ، به ما که خوش گذشت. رفتند. در راه که می‌رفتند این خانم خوابش گرفت. خواب دید حضرت رضا آمد گفت: همین که به شما خوش گذشت من خوشحال هستم. این خانم از خواب بیدار شد و گریه کرد. گفت: برگرد برگرد. من بی ادبی کردم، برگرد به حرم برویم


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها