ابن خلکان از ابن عایشه نقل کرده که مردی از اهل شام میگوید: من وارد مدینه شدم؛
مردی را دیدم که بر استر خود سوار است، و همانند او در زیبایی صورت و لباس و چهارپا
ندیدم. قلبم به او متمایل شد. سوال کردم که او کیست؟ گفتند: این شخص حسن بن علی بن
ابیطالب است. دلم تبدیل به بغض و حسد نسبت به علی (علیهالسّلام) شد و به ایشان
ناسزا گفتم. امام مجتبی (علیهالسّلام) صبر کرد تا سخنم به پایان رسید، آن گاه به
سویم آمد، تبسمی کرد و سپس فرمود: پیر مرد! فکر میکنم غریب هستی و شاید در اشتباه
افتادهای. اگر به چیزی نیازی داری، برآورده کنیم، اگر راهنمایی میخواهی،
راهنمائیت کنیم و اگر گرسنهای سیرت کنیم، اگر ای لباست دهیم، و اگر
نیازمندی، بینیازت کنیم، اگر جا و مکان نداری، مسکنت دهیم، و میتوانی تا برگشتنت
میهمان ما باشی و مرد شامی در برابر این خلق عظیم شرمنده شد، گریه کرد و گفت:
اشهد انک خلیفه الله فی ارضه، الله اعلم حیث یجعل رسالته؛ گواهی میدهم که تو
جانشین خدا در زمین هستی، خدا بهتر میداند که رسالت خویش را کجا قرار دهد.» و سپس
فرمود: تو و پدرت نزد من مبغوضترین افراد بودید، ولی اکنون محبوبترین افراد در
نزدم هستید. او میگوید: من از نزد او رفتم در حالی که کسی محبوب تر از او نزد من
نبود و هر گاه طریقه مقابله او را با خودم یاد میکنم و آنچه که من با او انجام
دادم، او را سپاس گفته و خودم را سرزنش مینمایم.
ابن خلکان، احمد بن محمد،
وفیات الاعیان، ج۲، ص۶۷.
درباره این سایت