شیخ ما گفت که وحی آمد به موسی (ع) که بنی اسراییل را بگوی که بهترین کس را اختیار کنند. صد کس را اختیار کردند.

وحی آمد که از این صد کس بهترین را اختیار کنند، ده کس را اختیار کردند. وحی آمد که از این ده کس، سه کس از بهترین ها را اختیار کنید.

سه کس اختیار کردند. وحی آمد که از این سه کس ، بهترین را اختیار کنید. یک نفر را اختیار کردند. وحی آمد که این یگانه را بگویید تا بدترین بنی اسراییل را بیاورد. او چهار روز مهلت خواست و گرد عالم می گشت که کسی طلب کند. روز چهارم به کویی داخل شد. مردی را دید که به فساد و ناشایستگی معروف بود، و انواع فسق و فجور درو موجود، چنان که انگشت نمای گشته بود. خواست که او را ببرد، اندیشه ای به دلش برآمد که به ظاهر حکم نباید کرد، روا بود که او را قدری و پایگاهی بود، به قول مردمان خطی به وی فرو نتوان کشید(به ظاهر افراد نمی توان قضاوت کرد)، و به این که مرا خلق اختیار کردند که بهترین خلقی ، غره نتوان گشت.(به این دلیل که مردم مرا به عنوان بهترین فرد قبول دارند و انتخاب کرده اند نمی توانم مغرور شوم و در مورد افراد قضاوت ناشایستی کنم) و چون هر چه کنم به گمان خواهد بود این گمان در حق خویش برم بهتر. دستار در گردن خویش انداخت.

و به نزد موسی آمد و گفت هر چند نگاه کردم هیچ کس را بدتر از خود ندیدم وحی آمد که موسی، آن مرد بهترین ایشان است  نه به آن که طاعت او بیشتر از بقیه است، بلکه به آن دلیل، که خویشتن را بدترین دانست.

أسرار التوحید فی مقامات الشیخ أبی سعید


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین جستجو ها