خوان خرد خداوندی



به نظر مهمترین موضوع که در سایر افکار و اعمال انسان تاثیر گذار است نوع جهان بینی(اعتقاد به وجود یا عدم وجود خدا) است.

از این بین مبنایی‌ ترین موضوع در آموزه های دینی، معارف توحیدی است.

یعنی جایگاه خدا در زندگی انسان کجاست؟

اگر این اعتقاد کامل و استوار شد از طرف دیگران یا محیط و شرایط فرهنگی آسیب چندانی نمی بیند.ولی اگر کوتاهی در این امر صورت بگیرد زندگی انسان مانند بوته های بی ریشه در بیابان هاست که با هر نسیم و باد و طوفانی جابجا میشود انسان هم در زندگی دچار سرگردانی میشود.

یکی از سوالاتی که شاید ذهن همه ی ما رو به خودش درگیر کرده اینه که چرا بعضی از کشور های غربی که اعتقادی هم به وجود خداوند ندارند یا اینکه در عین اعتقاد به خداوند احکام و دستوراتش رو در زندگی پیاده نمی کنند ولی در عوض چرا این همه پیشرفته هستند و مشکلات کمتری نسبت به ما دارند؟؟؟

فعلا و جدای از صحیح یا غلط بودن تفکر این عده از انسان ها ولی اون چیزی که واضحه اینه که این انسان ها در اعتقاد خودشون محکم اند ولی در عوض یکی از علل عقب ماندگی جوامع دینی و مذهبی اینه که در اعتقادات خودشون محکم نیستند یا براشون مهم نیست و مثل معروف؛کاری که نه و دله پرش خاک و خله تایید کننده این سخنه

به هر حال غالبا اگر انسان در اعتقادات خود محکم و استوار بود(چه صحیح و چه غلط) این باعث تحرک او و نظام اجتماعی ان ها و در نهایت پیشرفت شون میشود.

اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا


هیچ وقت حسرت زندگی آدمایی رو که از درونشون خبر نداریم نخوریم!!

حسادت نوعی اعتراف به حقیر بودن خویش است. هر قلبی دردی دارد ؛ فقط نحوه ابراز آن فرق دارد. 

بعضی ها آن را در چشمانشان پنهان می‌کنند ٬ بعضی ها در لبخندشان!

خنده را معنی به سر مستی مکن

آنکه میخندد غمش بی انتهاست

نه سفیدی بیانگر زیبایی ست. و نه سیاهی نشانه زشتی. کفن سفید ٬ اما ترساننده است و کعبه سیاه اما محبوب و دوست داشتنی است.

انسان به اخلاقش سنجیده می شود نه به مظهرش.

قبل از اینکه سرمان را بالا ببریم و نداشته هایمان را به پیش خدا گلایه کنیم ؛ نظری به پایین بیندازیم و داشته هایمان را شاکر باشیم.


سلیمان بن جعفر جعفری و امام رضا علیه السلام به دنبال کاری با هم بیرون رفته بودند. غروب آفتاب شد و سلیمان خواست به منزل خویش برود، علی بن موسی الرضا به او فرمود: بیا به خانه ی ما و امشب با ما باش. » اطاعت کرد و به اتفاق امام به خانه رفتند.

امام غلامان خود را دید که مشغول گلکاری بودند. ضمنا چشم امام به یک نفر بیگانه افتاد که او هم با آنان مشغول گلکاری بود، پرسید: این کیست؟»

غلامان: این را ما امروز اجیر گرفته ایم تا با ما کمک کند».

- بسیار خوب، چقدر مزد برایش تعیین کرده اید؟

- یک چیزی بالاخره خواهیم داد و او را راضی خواهیم کرد.

آثار ناراحتی و خشم در امام رضا پدید آمد و رو آورد به طرف غلامان تا با تازیانه آنها را تأدیب کند. سلیمان جعفری جلو آمد و عرض کرد: چرا خودت را ناراحت می کنی؟».

امام فرمود:

من مکرر دستور داده ام که تا کاری را طی نکنید و مزد آن را معین نکنید هرگز کسی را به کار نگمارید، اول اجرت و مزد طرف را تعیین کنید بعد از او کار بکشید. اگر مزد و اجرت کار را معین کنید، آخر کار هم، می توانید چیزی علاوه به اوبدهید. البته او هم که ببیند شما بیش از اندازه ای که معین شده به او می دهید، از شما ممنون و متشکر می شود و شما را دوست می دارد و علاقه ی بین شما و او محکمتر می شود. اگر هم فقط به همان اندازه که قرار گذاشته اید اکتفا کنید، شخص از شما ناراضی نخواهد بود. ولی اگر تعیین مزد نکنید و کسی را به کار بگمارید، آخر کار هراندازه که به او بدهید باز گمان نمی برد که شما به او محبت کرده اید، بلکه می پندارد شما از مزدش کمتر به او داده اید. »

داستان راستان،شهید مطهری،جلد اول


رسول اکرم (ص) : بهترین شما کسی است که چهره او در برابر مردم گشاده است.


شرح حدیث خیارکم احاسنکم اخلاقاً، الذین یَألفون و یُؤلفون‌ »


مربوط به حضرت رسول اکرم (ص) ؛ تحف العقول صفحه ۴۵.


بهترین شما، کسانی هستند که برخوردشان با مردم، از همه بهتر است چهره‌ای گشاده دارند که مردم رغبت میکنند با آنان انس و الفت بگیرند معنای روایت، این نیست که اگر کسی پای‌بند عمل به تکلیف شرعی نیست ولی خوش برخورد است بر کسی که وظائف دینی خود را انجام می‌دهد ولی گشاده‌رو نیست، ترجیح دارد.


بلکه مراد این است فرد مؤمنی که وظائف خود را انجام می‌دهد و حسن خلق هم دارد بر مؤمنی که خوش اخلاق نیست برتری دارد.




واقعیت این است که در درون انسان، احساس عرفانی وجود دارد که او را پیوسته، شیفته و عاشق تقرب و نزدیکی به خدا می‌سازد. در جوامع مختلف، انسان‌های بسیاری یافت می‌شوند که در پی یافتن راه‌های تقرب به پروردگارند و عرفان و سلوک الی اللّه‌ را می‌طلبند، به این نیاز و احساس آدمی، روح عرفانی» گفته می‌شود. این روح هنگامی که با یاد خدا آشنا شد، از آن بهره‌مند گردید و لذت آن را چشید، بسیار حریصانه و عاشقانه مایل است بهره‌های بیشتر ببرد.


نماز، بهترین عملی است که روح عرفانی» آدمی را سیراب می‌سازد و او را به افق‌های واقعی کمال، نزدیک می‌سازد.


نماز، اوج خضوع و خشوع بنده است در پیشگاه مولا؛ نوعی انعکاسِ خواسته‌ها و نیازمندی‌های فقیر در نزد غنی بالذات می‌باشد.


نماز، ایجاد رابطه و برقراری پیوند یک مخلوق از عالم آفرینش است با آفریننده هستی. و گشایش دریچه‌ای است از عالم ماده به جهان ماورای ماده.


نماز، تفسیر خلقت بشر و صحنه تجلی گاه راز آفرینش انسان است. نماز، نفی حاکمیت و طرد سلطه طاغوتیان و تثبیت حاکمیت اللّه‌» است.

مرحوم علامه مجلسی در بحار الانوار، ج ۷۸، ص ۲۰۳ روایت می کنند:


پیامبر گرامی اسلام صلی‌الله‌علیه‌و‌آله فرمود: الصلاةُ قربان کل تقی؛ نماز، مایه تقرّب هر انسان پارسا به سوی حق تعالی است»


رسول خدا صلی الله علیه و آله، شبی در خانه همسرشان امّ سلمه بود. نیمه شب از خواب برخاست و در گوشه تاریکی مشغول دعا و گریه زاری شد.


امّ سلمه که جای رسول خدا صلی الله علیه و آله را در رختخوابش خالی دید، حرکت کرد تا ایشان را بیابد. متوجه شد رسول اکرم صلی الله علیه و آله در گوشه خانه، جای تاریکی ایستاده و دست به سوی آسمان بلند کرده اند. در حال گریه می فرمود:


خدایا! آن نعمت هایی که به من مرحمت نموده ای از من نگیر!


مرا مورد شماتت دشمنان قرار مده و حاسدانم را بر من مسلط مگردان!


خدایا! مرا به سوی آن بدیها و مکروههایی که از آنها نجاتم داده ای برنگردان!


خدایا! مرا هیچ وقت و هیچ آنی به خودم وامگذار و خودت مرا از همه چیز و از هر گونه آفتی نگهدار!


در این هنگام، امّ سلمه در حالی که به شدت می گریست به جای خود برگشت. پیامبر صلی الله علیه و آله که صدای گریه ایشان را شنیدند به طرف وی رفتند و علت گریه را جویا شدند.


امّ سلمه گفت:


- یا رسول الله! گریه شما مرا گریان نموده است، چرا می گریید؟ وقتی شما با آن مقام و منزلت که نزد خدا دارید، این گونه از خدا می ترسید و از خدا می خواهید لحظه ای حتی به اندازه یک چشم به هم زدن به خودتان وانگذارد، پس وای بر احوال ما!


رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند:


- چگونه نترسم و چطور گریه نکنم و از عاقبت خود هراسان نباشم و به خودم و به مقام و منزلتم خاطر جمع باشم، در حالی که حضرت یونس علیه السلام را خداوند لحظه ای به خود واگذاشت و آمد بر سرش آنچه نمی بایست!


ماجرای حضرت یونس علیه السلام از این قرار بود:

حضرت یونس به رسالت مبعوث شد و در شهر نینوا به تبلیغ قوم خویش پرداخت مردم حقیقت را از او نپذیرفتند. یونس گمان کرد وظیفه اش به پایان رسیده ، پیش از آنکه فرمان الهى برسد، خشمگین شهرش را ترک نمود و از میان قومش بیرون رفت همچنان راه مى پیمود تا به کنار دریا رسید و در دریا گرفتار شکم ماهى شد یکدفعه به خود آمد که باید صبر و تحمل مى کرد و بدون فرمان خداوند از میان قومش بیرون نمى آمد شاید گوش شنوا و دلى حقیقت پذیر در میان ایشان پدید مى آمد از این جهت در میان ظلمت ها به مناجات پرداخت و نجاتش را از خداوند منان خواست ، خداوند نیز دعاى یونس را پذیرفت و او را نجات داد.


بحار، ج 16، ص 217


به نظر مهمترین موضوع که در سایر افکار و اعمال انسان تاثیر گذار است نوع جهان بینی(اعتقاد به وجود یا عدم وجود خدا) است.

از این بین مبنایی‌ ترین موضوع در آموزه های دینی، معارف توحیدی است.

یعنی جایگاه خدا در زندگی انسان کجاست؟

اگر این اعتقاد کامل و استوار شد از طرف دیگران یا محیط و شرایط فرهنگی آسیب چندانی نمی بیند.ولی اگر کوتاهی در این امر صورت بگیرد زندگی انسان مانند بوته های بی ریشه در بیابان هاست که با هر نسیم و باد و طوفانی جابجا میشود انسان هم در زندگی دچار سرگردانی میشود.

یکی از سوالاتی که شاید ذهن همه ی ما رو به خودش درگیر کرده اینه که چرا بعضی از کشور های غربی که اعتقادی هم به وجود خداوند ندارند یا اینکه در عین اعتقاد به خداوند احکام و دستوراتش رو در زندگی پیاده نمی کنند ولی در عوض چرا این همه پیشرفته هستند و مشکلات کمتری نسبت به ما دارند؟؟؟

فعلا و جدای از صحیح یا غلط بودن تفکر این عده از انسان ها ولی اون چیزی که واضحه اینه که این انسان ها در اعتقاد خودشون محکم اند ولی در عوض یکی از علل عقب ماندگی جوامع دینی و مذهبی اینه که در اعتقادات خودشون محکم نیستند یا براشون مهم نیست و مثل معروف؛کاری که نه و دله پرش خاک و خله تایید کننده این سخنه

به هر حال غالبا اگر انسان در اعتقادات خود محکم و استوار بود(چه صحیح و چه غلط) این باعث تحرک او و نظام اجتماعی ان ها و در نهایت پیشرفت شون میشود.

اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا


یکی از حادثه‌هایی که واقعاً سنگین بود که اگر برای من و شما هم پیش بیاید در حد ظرفیت خودمان سنگین است، فراق اولاد است. یعقوب می‌دانست که بچه‌اش از بین نرفته، این را خبر داشت. پروردگار عالم جزئیات حادثه را از او پنهان نگه داشته، علت هم داشته، علتش این بود که یک مملکت مثل مصر دچار شرک و آلودگی و بی‌دینی بودند و خداوند می‌خواست یوسف را ببرد در آن مملکت، بعد از چند سال که زجر بکشد در آنجا ملت را از بت‌پرستی و شرک و بدبختی نجات بدهد، برد و آنها را نجات داد. اگر یعقوب با عینک پیغمبری می‌دید که بچه را بیرون شهر کنعان انداختند در چاه، شب سه چهار تا از افراد خانواده را برمی‌داشت و می‌رفت و طناب می‌انداختند و از چاه در می‌آوردند، ولی خدا پنهان نگه داشت. خیلی چیزها پنهان نگه داشتنش به مصلحت عباد است، به مصلحت یک مملکت است. الان ما روز مرگ خودمان را نمی‌دانیم، تاریخش چه موقع است را نمی‌دانیم، مثلاً چند سال دیگر روز چهارشنبه ده صبح ما می‌میریم، این از ما پنهان است، چون اگر برای ما معلوم بود دائم زندگی تلخ بود، بعد هم آدم می‌گفت من که فلان چهارشنبه ساعت ده می‌خواهم بمیرم برای چه بروم مغازه؟ برای چه بروم دنبال کار؟ زن و بچه به من چه که من برای چند نفر جان بکنم؟ خداوند پنهان نگه داشته است. خداوند برزخ اموات را از ما پنهان نگه داشته است. طبق آیات سوره مؤمن (سورۀ مؤمن نه مؤمنون، ما یک سوره داریم مؤمنون جزء 18 است، یک سوره داریم مؤمن جزء 23 است، نزدیک احزاب و فاطر و یس) کسی از برزخ خبر می‌دهد که خودش سازندۀ برزخ است، یعنی معمار برزخ از برزخ خبر می‌دهد که برزخ یک دنیایی است؛ نه این قبر، این قبر که همان وقت که ما را دفن کنند و رویش را می‌بندند کار بدن ما تمام است، خدا با این بدن کاری ندارد که بدن مؤمن است یا بدن کافر است، فرقی که هست بدن اولیای خاص خدا نمی‌پوسد ولی بدن خوبان عالم می‌پوسد، بدن بدان عالم هم می‌پوسد.

کوفیان این قصد جنگیدن نداشت/ این گلوی تشنه ببریدن نداشت/ لاله‌چینان دستتان ببریده باد/ غنچه پژمرده‌ام چیدن نداشت/ این که با من سوی میدان آمده/ نیتی جز آب نوشیدن نداشت/ با سه شعبه غرق خونش کرده‌اید/ آن که حتی تاب بوسیدن نداشت/ دست من بستید و پا افشان شدید/ صید کوچک پای کوبیدن نداشت/ گریه‌ام دیدید و خندیدید وای/ کشتن شش ماهه خندیدن نداشت/ از چه دادیش نشان یکدیگر/ شیرخوار غرق خون دیدن نداشت


امام صادق علیه السلام مى فرماید:
شخصى به تنگدستى مبتلا شد، هر چه فعالیت کرد، موفق به اصلاح معاش مادى خود به نحوى که مى خواست نشد، شیطان او را وسوسه کرد تا پایه گذار دینى شود و از این راه به نان و نوایى برسد.


دینى را از پیش خود اختراع کرد و مردم ساده دل و عوام را به آن دعوت کرد و بیش از آنچه که مى خواست به نان و نوا رسید، پس از مدتى پشیمان شد و تصمیم به توبه گرفت، پیش خود گفت: آنان که به من ایمان آوردند، باید همه را جمع کنم و اعلام نمایم که من در تمام برنامه هایم دروغ گفتم.

 

همه را جمع کرد و به آن ها اعلام نمود، ملت در جوابش گفتند: نه، دین تو دین صحیحى است، ولى خود تو در آیینت دچار شک و وسوسه شده اى! چون این وضع را دید، زنجیر غل دارى تهیه کرد و به گردن انداخت و پیش خود گفت: از گردنم بر نمى دارم تا خداى مهربان مرا بیامرزد. به پیامبر زمانش خطاب رسید که به او بگو: به عزتم قسم اگر توبه ات تا قطع شدن تمام اعضایت ادامه پیدا کنند قبول نخواهم کرد مگر کسانى که به آیین تو مرده اند. زنده کنى و آن ها را از این گمراهى برهانى!! 

 

برگرفته از کتاب عرفان اسلامى، ج 13 نوشته استاد حسین انصاریان


شما اگر وارد منزلى شدید که مى‏دانید این خانه نه صاحبى دارد و نه حسابى، نه دوربینى در کار است و نه کنترلى، هیچ دلیلى براى نظم و دقّت و انضباط در کارهاى شما نیست. در خانه رها، ما هم رها هستیم و هرچه ریخت و پاش نکنیم و نفس خود را کنترل کنیم ضرر کرده‏ایم، ولى اگر بدانیم که این خانه صاحبی دارد. حساب و کتابی دارد و تمام رفتار ما زیر نظر اوست، به گونه‏اى دیگر زندگى خواهیم کرد. اگر ایمان بیاوریم که این هستى، صاحبى دارد به نام خداى حکیم و حسابى در کار است به نام معاد و براى تمام افکار و رفتار و گفتار ما پاداش یا کیفرى هست، ما نیز حساب کار خود را مى‏کنیم و خواسته‏هاى نفس سرکش خود را مهار مى‏کنیم. کارهایى را که صاحب خانه نمى‏پسندد، انجام نمى‏دهیم، زیرا مى‏دانیم به حساب تمام کارهاى خیر یا شرّ ما رسیدگى مى‏شود و خداوند در کمین ماست.



اولاً تخمه پوک، هیچ گاه سبز نمى‏شود و نماز بدون حضور قلب، تخمه پوک است. نمازى سبب دورى انسان از مفاسد مى‏شود که با حضور قلب باشد وگرنه حرکت لب و کمر چنین خاصیّتى را ندارد. 

اگر مدرسه و دانشگاه به انسان رشد علمى مى‏دهد به این معنا نیست که هرکس به مدرسه و دانشگاه رفت به آن رشد مى‏رسد، بلکه به این معناست که مدرسه و دانشگاه بستر رشد است به شرط آنکه با جدّیّت درس بخوانید و آنچه را مى‏خوانید بفهمید. نماز نیز اگر با اصول و شرایطى که دارد اقامه گردد، مانع فحشا و منکر مى‏شود. اِنّ الصّلوةَ تَنهى‏ عن الفحشاءِ و المُنکر»( سوره عنکبوت، آیه 45) 

ثانیاً نمازگزارى که گاهى خلاف مى‏کند، اگر اهل نماز نبود خلافش بیشتر بود، زیرا همین نمازگزار براى صحیح بودن نمازش مجبور است بدن و لباسش پاک باشد، لباس و مکانش از مال مردم نباشد و همین مقدار مراعات احکام و مسائل، سبب دور شدن او از برخى گناهان و منکرات مى‏شود، همان گونه که پوشیدن لباس سفید، انسان را از نشستن روى زمین آلوده باز مى‏دارد.


اگر نظری کند، به یک کلمه عالم را به هم می زند. قطب الدین راوندی علم الأعلام نقل می‌کند از ابوهاشم جعفری. گفت: گفتم: یا بن رسول الله! من ساکن بغدادم. شما در سرّ من رأی(مدفن امام هادی) هستید. من اگر بخواهم بیایم به زیارت تو ، برگردم به خانه خودم، چهار روز طول می کشد. چه بکنم با این شوق دیدار، با این تن ضعیف، با این مرکب ناتوان؟ وقتی دید به نیت صادق این مشتاق عاشق این جور حرف می زند، یک جمله گفت ، آن جمله این است: بارالها! قوت بده به این مرد و به مرکبش. این جمله را گفت. به مجرد گفتن این جمله نماز صبح را در بغداد می خواند، نماز ظهر را در سامره به امام دهم اقتدا می‌کرد، عصر هم در خانه خودش در بغداد بود. به یک جمله: اللهم قوه و قو برذونه. 

گفت: یک روز از سامره بیرون آمدیم. روی ریگ‌های بیابان نشست، من هم مقابلش نشستم. عرض کردم: یا بن رسول الله! تنگدستم، چه بکنم؟ تا این جمله را گفتم دست دراز کرد، فرمود: دامنت را بگیر. یک مشت ریگ برداشت تو دامنم ریخت، دامن را جمع کردم. بعد فرمود: به کسی نگویی. حرکت کردم همین که جدا شدم دامن را باز کردم، دیدم برق طلای احمر چشم ها را خیره می‌کند. رفتم زرگری را پیدا کردم، گفتم: این‌ها را برای من سبیکه ی طلا بکن . تا گرفت بهتش زد گفت: در روزگار همچو طلایی هرگز ندیدم. دستش این، زبانش آن. 

تو بندگی چو گدایان به شرط مزد نکن 

که خواجه خود روش بنده پروری داند



یک خانم و آقایی، می‌خواستند مشهد بروند. خانم خیلی مذهبی نبود. گفت: ببین من امام رضا را قبول دارم ولی حال دعا و زیارت ندارم. بغل حرم هم خانه نگیر. برو جاهای دور از حرم یک جای خوب بگیر، از این هتل‌هایی که با حرم فاصله دارند. من آنجا باشم و تو هم هر روز در حرم برو. قبول کردند و عروس و داماد رفتند. یک جای مرفهی را گرفتند، خانم آنجا بود و مرد هم گاهی به حرم می‌رفت و برمی‌گشت. روز آخر هم سوار ماشین شدند. وقتی ماشین می‌خواست از مشهد بیاید بیرون، این زن گنبد را دید و گفت: یا امام رضا خداحافظ، به ما که خوش گذشت. رفتند. در راه که می‌رفتند این خانم خوابش گرفت. خواب دید حضرت رضا آمد گفت: همین که به شما خوش گذشت من خوشحال هستم. این خانم از خواب بیدار شد و گریه کرد. گفت: برگرد برگرد. من بی ادبی کردم، برگرد به حرم برویم


هیچ وقت حسرت زندگی آدمایی رو که از درونشون خبر نداریم نخوریم!!

حسادت نوعی اعتراف به حقیر بودن خویش است. هر قلبی دردی دارد ؛ فقط نحوه ابراز آن فرق دارد. 

بعضی ها آن را در چشمانشان پنهان می‌کنند ٬ بعضی ها در لبخندشان!

خنده را معنی به سر مستی مکن

آنکه میخندد غمش بی انتهاست

نه سفیدی بیانگر زیبایی ست. و نه سیاهی نشانه زشتی. کفن سفید ٬ اما ترساننده است و کعبه سیاه اما محبوب و دوست داشتنی است.

انسان به اخلاقش سنجیده می شود نه به مظهرش.

قبل از اینکه سرمان را بالا ببریم و نداشته هایمان را به پیش خدا گلایه کنیم ؛ نظری به پایین بیندازیم و داشته هایمان را شاکر باشیم.


سلیمان بن جعفر جعفری و امام رضا علیه السلام به دنبال کاری با هم بیرون رفته بودند. غروب آفتاب شد و سلیمان خواست به منزل خویش برود، علی بن موسی الرضا به او فرمود: بیا به خانه ی ما و امشب با ما باش. » اطاعت کرد و به اتفاق امام به خانه رفتند.

امام غلامان خود را دید که مشغول گلکاری بودند. ضمنا چشم امام به یک نفر بیگانه افتاد که او هم با آنان مشغول گلکاری بود، پرسید: این کیست؟»

غلامان: این را ما امروز اجیر گرفته ایم تا با ما کمک کند».

- بسیار خوب، چقدر مزد برایش تعیین کرده اید؟

- یک چیزی بالاخره خواهیم داد و او را راضی خواهیم کرد.

آثار ناراحتی و خشم در امام رضا پدید آمد و رو آورد به طرف غلامان تا با تازیانه آنها را تأدیب کند. سلیمان جعفری جلو آمد و عرض کرد: چرا خودت را ناراحت می کنی؟».

امام فرمود:

من مکرر دستور داده ام که تا کاری را طی نکنید و مزد آن را معین نکنید هرگز کسی را به کار نگمارید، اول اجرت و مزد طرف را تعیین کنید بعد از او کار بکشید. اگر مزد و اجرت کار را معین کنید، آخر کار هم، می توانید چیزی علاوه به اوبدهید. البته او هم که ببیند شما بیش از اندازه ای که معین شده به او می دهید، از شما ممنون و متشکر می شود و شما را دوست می دارد و علاقه ی بین شما و او محکمتر می شود. اگر هم فقط به همان اندازه که قرار گذاشته اید اکتفا کنید، شخص از شما ناراضی نخواهد بود. ولی اگر تعیین مزد نکنید و کسی را به کار بگمارید، آخر کار هراندازه که به او بدهید باز گمان نمی برد که شما به او محبت کرده اید، بلکه می پندارد شما از مزدش کمتر به او داده اید. »

داستان راستان،شهید مطهری،جلد اول


رسول اکرم (ص) : بهترین شما کسی است که چهره او در برابر مردم گشاده است.


شرح حدیث خیارکم احاسنکم اخلاقاً، الذین یَألفون و یُؤلفون‌ »


مربوط به حضرت رسول اکرم (ص) ؛ تحف العقول صفحه ۴۵.


بهترین شما، کسانی هستند که برخوردشان با مردم، از همه بهتر است چهره‌ای گشاده دارند که مردم رغبت میکنند با آنان انس و الفت بگیرند معنای روایت، این نیست که اگر کسی پای‌بند عمل به تکلیف شرعی نیست ولی خوش برخورد است بر کسی که وظائف دینی خود را انجام می‌دهد ولی گشاده‌رو نیست، ترجیح دارد.


بلکه مراد این است فرد مؤمنی که وظائف خود را انجام می‌دهد و حسن خلق هم دارد بر مؤمنی که خوش اخلاق نیست برتری دارد.


پادشاه سعودی عید قربان یک مهمانی دارد. از فرقه‌های مسلمان نفرات اول را دعوت می‌کند. یک سال علامه سید شرف الدین جبل العاملی صاحب کتاب المراجعات از علمای درجه یک شیعه بود ساکن لبنان، به مکه رفته بود به عنوان نفر اولی شیعه مهمان شد. علامه سید شرف الدین عالم شیعه یک قرآن به پادشاه سعودی داد. پادشاه سعودی باز کرد دید قرآن است، تا دید قرآن است بوسید. تا بوسید گفت: تو مشرک هستی. گفت: چرا؟ گفت: جلد قرآن چرم است. چرم هم پوست گاو است، تو پوست گاو را بوسیدی؟ مشرک هستی. پادشاه سعودی گفت: کفش ما هم از چرم است. من هیچوقت کفشم را نمی‌بوسم. من چرم را می‌بوسم نه چون چرم است، چون جلد قرآن است. وگرنه کفشم هم چرم است اما هیچوقت نمی‌بوسم. گفت: ما هم که ضریح امام حسین را می‌بوسیم نه بخاطر آهن، در خانه خودمان هم آهن است و هیچوقت آهن را نمی‌بوسیم. این آهن را می‌بوسیم چون ضریح امام حسین است.


در قرآن چند جا داریم می‌گوید: یحیی» یعنی احیاء، زنده می‌کند. یحیی الارض» چند آیه داریم خداوند زمین مرده را زنده می‌کند. چند آیه هم داریم می‌گوید: یحیی به الارض» یعنی توسط او، او چیست؟ باران، می‌گوید: باران فرستادیم، قبل آیه می‌گوید: باران فرستادیم یحیی» خدا زنده می‌کند به» یعنی به واسطه باران، این واسطه است، اگر قرآن می‌گوید: یحیی الارض» آیه دیگر می‌گوید: یحیی به الارض» واسطه طوری نیست. به وهابی‌ها می‌گوییم: می‌فهمید توحید یعنی چه؟ می‌گوید: توحید این است لا اله الا الله» فقط خدا، می‌گوییم: حتماً، حاشا نکنی! می‌گوید: نه، می‌گوییم: قرآن می‌گوید: ما یُمْسِکُهُنَ‏ إِلَّا اللَّهُ» (نحل/79) امساک یعنی نگه داشتن، این پرنده را در آسمان نگه نمی‌دارد الا الله» فقط خدا، آیه دیگر داریم ما یمسکهن الا الرحمن» (ملک/19) فقط خدای رحمان، هم الا الله داریم و هم الا الرحمن. به وهابی‌ها می‌گوییم: الا الله توحید است، می‌گوید: این توحید است. الا الله» یعنی فقط خدا، الا الرحمن» یعنی فقط خدا، حتماً؟ حاشا نمی‌کنی؟ وهابی می‌گوید: آره،توحید همین هست. می‌گویم: پس چرا در آیه دیگر می‌گوید: یَطِیرُ» (انعام/38) یَطیر، طیران، یعنی می‌پرد. بِجَناحَیْهِ» یعنی این پرنده که می‌پرد پرشش بخاطر دو تا بال است، اینجا می‌گوید: خدا نگه داشته، فقط خدا نگه داشته، ولی جای دیگر می‌گوید: اینکه خدا نگه داشته و پرواز می‌کند توسط دو بال است. پس توسل اشکالی ندارد. پروازی هم که می‌گوید فقط خدا، توسط دو بال است. اگر خدا زنده می‌کند توسط باران است. چه اشکالی دارد؟ ما می‌گوییم: یا ابالفضل یعنی تو نزد خدا آبرو داری. یا حسین یعنی حسین جان تو نزد خدا آبرو داری. از خدا بخواه.


با نگاهى به منافع حیوانات و عملکرد بعضى انسان‏ها، تشبیه اولئک کالانعام بل هم اضلّ»( سوره اعراف، آیه 179) را حقّ و منطقى مى‏یابیم؛ 

گران‏ترین لباس انسان، ابریشم، از حیوانات است. 

مهم‏ترین غذاى انسان، شیر و عسل و گوشت و ماست، از حیوانات است. 

حیوانات وسیله بارکشى و شخم زدن و منبع درآمد و اشتغال هستند. 

تمام کارخانه‏ هاى پشم ریسى، چرم سازى، لبنیاتى و مرغدارى ودامدارى‏ ها کارشان به حیوانات وابسته است. 

حیوانات بعضى معلّم بشرند. کلاغ، دفن مرده را به فرزند آدم و نسل او آموخت. 

بعضى گزارشگر انبیا مى‏ شوند؛ هدهد گزارش انحراف مردم سبأ را نزد حضرت سلیمان آورد. 

بعضى محافظ انبیا مى‏شوند؛ تار عنکبوت پیامبر اسلام را در غار حفظ کرد. 

حیوانات قابل تربیت و آموزش هستند و لذا شکار سگى که آموزش دیده حلال است. 

حتى حیوانات آزار دهنده مثل مار، تنها کسانى را مى‏ گزند که به آنها نزدیک شده باشند. 

با توجّه به مطالب فوق، آیا انسان‏هایى که از دور، مردم آزارى مى‏ کنند و مناطق دور دست را بمباران و موشک‏باران مى‏ کنند، از مار بدتر نیستند؟ 

افرادى که شبانه روز براى مردم حیله و خدعه مى‏ کنند و به خاطر رسیدن به هوس هاى بى انتهاى خود نسل انسان را به تباهى مى‏ کشند، از حیوانات بدتر نیستند؟ 

آدم‏هایى که یک تنه صدها پرونده جرم و جنایت دارند، از درّنده‏ ترین حیوانات پست ‏تر نیستند؟


پیغمبر ما تابستان لباس‌هایش را در دیگ می‌جوشاند. الان کدام دکتر بهداشت برای میکروب‌کشی لباس‌هایش را در دیگ می‌جوشاند؟ که در دیگ 1400 سال پیش می‌جوشاندند. یعنی در بهداشت از همه‌ی این‌هایی که مبارزه با میکروب می‌کنند، جلوتر بود. 

پیغمبر مرغ از بیرون مصرف نمی‌کرد. می‌گفت نمی‌دانم این مرغ چه مرغی است. حالا الان مرغ‌ها در مرغداری‌ها در یک سالنی است. قدیم مرغ‌ها در کوچه‌ها در روستاها و شهرها، ول بودند. می‌گفت: مرغی که ول هست و معلوم نیست که چه می‌خورد، این گوشتش سالم نیست. اگر یک جوجه‌ای را خودش بزرگ می‌کرد، بزرگ که می‌شد، می‌کشت و می‌خورد. اما مرغ بیرونی که تغذیه‌اش در کوچه‌هاست، نمی‌خورد.

سفارش می‌کرد که لباس سفید بپوشید. حالا ما در ایام عزاداری سیاه می‌پوشیم این به خاطر مراسم عزاداری است. وگرنه اصل در لباس این است که رنگ روشن باشد، که تا چرک شد بفهمیم و برویم بشوییم. 

شما تا حالا دیده‌اید که هیچ دندانپزشکی چوب مسواکش پشت گوشش باشد؟ پیغمبر ما چوب مسواکش پشت گوشش بود. وقتی هم از دنیا رفت، بدن پیغمبر را بلند کردند دیدند که زیرشانه‌شان چوب مسواک است. یعنی از مسواک جدا نشد، حتی در حساس‌ترین حالات! اصلاً نمی‌شود گفت پیغمبر چه کسی است؟ ما پیغمبر را نشناخته‌ایم. 



یکی از حادثه‌هایی که واقعاً سنگین بود که اگر برای من و شما هم پیش بیاید در حد ظرفیت خودمان سنگین است، فراق اولاد است. یعقوب می‌دانست که بچه‌اش از بین نرفته، این را خبر داشت. پروردگار عالم جزئیات حادثه را از او پنهان نگه داشته، علت هم داشته، علتش این بود که یک مملکت مثل مصر دچار شرک و آلودگی و بی‌دینی بودند و خداوند می‌خواست یوسف را ببرد در آن مملکت، بعد از چند سال که زجر بکشد در آنجا ملت را از بت‌پرستی و شرک و بدبختی نجات بدهد، برد و آنها را نجات داد. اگر یعقوب با عینک پیغمبری می‌دید که بچه را بیرون شهر کنعان انداختند در چاه، شب سه چهار تا از افراد خانواده را برمی‌داشت و می‌رفت و طناب می‌انداختند و از چاه در می‌آوردند، ولی خدا پنهان نگه داشت. خیلی چیزها پنهان نگه داشتنش به مصلحت عباد است، به مصلحت یک مملکت است. الان ما روز مرگ خودمان را نمی‌دانیم، تاریخش چه موقع است را نمی‌دانیم، مثلاً چند سال دیگر روز چهارشنبه ده صبح ما می‌میریم، این از ما پنهان است، چون اگر برای ما معلوم بود دائم زندگی تلخ بود، بعد هم آدم می‌گفت من که فلان چهارشنبه ساعت ده می‌خواهم بمیرم برای چه بروم مغازه؟ برای چه بروم دنبال کار؟ زن و بچه به من چه که من برای چند نفر جان بکنم؟ خداوند پنهان نگه داشته است. خداوند برزخ اموات را از ما پنهان نگه داشته است. طبق آیات سوره مؤمن (سورۀ مؤمن نه مؤمنون، ما یک سوره داریم مؤمنون جزء 18 است، یک سوره داریم مؤمن جزء 23 است، نزدیک احزاب و فاطر و یس) کسی از برزخ خبر می‌دهد که خودش سازندۀ برزخ است، یعنی معمار برزخ از برزخ خبر می‌دهد که برزخ یک دنیایی است؛ نه این قبر، این قبر که همان وقت که ما را دفن کنند و رویش را می‌بندند کار بدن ما تمام است، خدا با این بدن کاری ندارد که بدن مؤمن است یا بدن کافر است، فرقی که هست بدن اولیای خاص خدا نمی‌پوسد ولی بدن خوبان عالم می‌پوسد، بدن بدان عالم هم می‌پوسد.

کوفیان این قصد جنگیدن نداشت/ این گلوی تشنه ببریدن نداشت/ لاله‌چینان دستتان ببریده باد/ غنچه پژمرده‌ام چیدن نداشت/ این که با من سوی میدان آمده/ نیتی جز آب نوشیدن نداشت/ با سه شعبه غرق خونش کرده‌اید/ آن که حتی تاب بوسیدن نداشت/ دست من بستید و پا افشان شدید/ صید کوچک پای کوبیدن نداشت/ گریه‌ام دیدید و خندیدید وای/ کشتن شش ماهه خندیدن نداشت/ از چه دادیش نشان یکدیگر/ شیرخوار غرق خون دیدن نداشت


امام صادق علیه السلام مى فرماید:
شخصى به تنگدستى مبتلا شد، هر چه فعالیت کرد، موفق به اصلاح معاش مادى خود به نحوى که مى خواست نشد، شیطان او را وسوسه کرد تا پایه گذار دینى شود و از این راه به نان و نوایى برسد.


دینى را از پیش خود اختراع کرد و مردم ساده دل و عوام را به آن دعوت کرد و بیش از آنچه که مى خواست به نان و نوا رسید، پس از مدتى پشیمان شد و تصمیم به توبه گرفت، پیش خود گفت: آنان که به من ایمان آوردند، باید همه را جمع کنم و اعلام نمایم که من در تمام برنامه هایم دروغ گفتم.

 

همه را جمع کرد و به آن ها اعلام نمود، ملت در جوابش گفتند: نه، دین تو دین صحیحى است، ولى خود تو در آیینت دچار شک و وسوسه شده اى! چون این وضع را دید، زنجیر غل دارى تهیه کرد و به گردن انداخت و پیش خود گفت: از گردنم بر نمى دارم تا خداى مهربان مرا بیامرزد. به پیامبر زمانش خطاب رسید که به او بگو: به عزتم قسم اگر توبه ات تا قطع شدن تمام اعضایت ادامه پیدا کنند قبول نخواهم کرد مگر کسانى که به آیین تو مرده اند. زنده کنى و آن ها را از این گمراهى برهانى!! 

 

برگرفته از کتاب عرفان اسلامى، ج 13 نوشته استاد حسین انصاریان


شما اگر وارد منزلى شدید که مى‏دانید این خانه نه صاحبى دارد و نه حسابى، نه دوربینى در کار است و نه کنترلى، هیچ دلیلى براى نظم و دقّت و انضباط در کارهاى شما نیست. در خانه رها، ما هم رها هستیم و هرچه ریخت و پاش نکنیم و نفس خود را کنترل کنیم ضرر کرده‏ ایم، ولى اگر بدانیم که این خانه صاحبی دارد. حساب و کتابی دارد و تمام رفتار ما زیر نظر اوست، به گونه ‏اى دیگر زندگى خواهیم کرد. اگر ایمان بیاوریم که این هستى، صاحبى دارد به نام خداى حکیم و حسابى در کار است به نام معاد و براى تمام افکار و رفتار و گفتار ما پاداش یا کیفرى هست، ما نیز حساب کار خود را مى‏کنیم و خواسته‏هاى نفس سرکش خود را مهار مى ‏کنیم. کارهایى را که صاحب خانه نمى‏ پسندد، انجام نمى ‏دهیم، زیرا مى‏ دانیم به حساب تمام کارهاى خیر یا شرّ ما رسیدگى مى ‏شود و خداوند در کمین ماست.



اولاً تخمه پوک، هیچ گاه سبز نمى‏شود و نماز بدون حضور قلب، تخمه پوک است. نمازى سبب دورى انسان از مفاسد مى‏شود که با حضور قلب باشد وگرنه حرکت لب و کمر چنین خاصیّتى را ندارد. 

اگر مدرسه و دانشگاه به انسان رشد علمى مى‏دهد به این معنا نیست که هرکس به مدرسه و دانشگاه رفت به آن رشد مى‏رسد، بلکه به این معناست که مدرسه و دانشگاه بستر رشد است به شرط آنکه با جدّیّت درس بخوانید و آنچه را مى‏خوانید بفهمید. نماز نیز اگر با اصول و شرایطى که دارد اقامه گردد، مانع فحشا و منکر مى‏شود. اِنّ الصّلوةَ تَنهى‏ عن الفحشاءِ و المُنکر»( سوره عنکبوت، آیه 45) 

ثانیاً نمازگزارى که گاهى خلاف مى‏کند، اگر اهل نماز نبود خلافش بیشتر بود، زیرا همین نمازگزار براى صحیح بودن نمازش مجبور است بدن و لباسش پاک باشد، لباس و مکانش از مال مردم نباشد و همین مقدار مراعات احکام و مسائل، سبب دور شدن او از برخى گناهان و منکرات مى‏شود، همان گونه که پوشیدن لباس سفید، انسان را از نشستن روى زمین آلوده باز مى‏دارد.


اگر نظری کند، به یک کلمه عالم را به هم می زند. قطب الدین راوندی علم الأعلام نقل می‌کند از ابوهاشم جعفری. گفت: گفتم: یا بن رسول الله! من ساکن بغدادم. شما در سرّ من رأی(مدفن امام هادی) هستید. من اگر بخواهم بیایم به زیارت تو ، برگردم به خانه خودم، چهار روز طول می کشد. چه بکنم با این شوق دیدار، با این تن ضعیف، با این مرکب ناتوان؟ وقتی دید به نیت صادق این مشتاق عاشق این جور حرف می زند، یک جمله گفت ، آن جمله این است: بارالها! قوت بده به این مرد و به مرکبش. این جمله را گفت. به مجرد گفتن این جمله نماز صبح را در بغداد می خواند، نماز ظهر را در سامره به امام دهم اقتدا می‌کرد، عصر هم در خانه خودش در بغداد بود. به یک جمله: اللهم قوه و قو برذونه. 

گفت: یک روز از سامره بیرون آمدیم. روی ریگ‌های بیابان نشست، من هم مقابلش نشستم. عرض کردم: یا بن رسول الله! تنگدستم، چه بکنم؟ تا این جمله را گفتم دست دراز کرد، فرمود: دامنت را بگیر. یک مشت ریگ برداشت تو دامنم ریخت، دامن را جمع کردم. بعد فرمود: به کسی نگویی. حرکت کردم همین که جدا شدم دامن را باز کردم، دیدم برق طلای احمر چشم ها را خیره می‌کند. رفتم زرگری را پیدا کردم، گفتم: این‌ها را برای من سبیکه ی طلا بکن . تا گرفت بهتش زد گفت: در روزگار همچو طلایی هرگز ندیدم. دستش این، زبانش آن. 

تو بندگی چو گدایان به شرط مزد نکن 

که خواجه خود روش بنده پروری داند



یک خانم و آقایی، می‌خواستند مشهد بروند. خانم خیلی مذهبی نبود. گفت: ببین من امام رضا را قبول دارم ولی حال دعا و زیارت ندارم. بغل حرم هم خانه نگیر. برو جاهای دور از حرم یک جای خوب بگیر، از این هتل‌هایی که با حرم فاصله دارند. من آنجا باشم و تو هم هر روز در حرم برو. قبول کردند و عروس و داماد رفتند. یک جای مرفهی را گرفتند، خانم آنجا بود و مرد هم گاهی به حرم می‌رفت و برمی‌گشت. روز آخر هم سوار ماشین شدند. وقتی ماشین می‌خواست از مشهد بیاید بیرون، این زن گنبد را دید و گفت: یا امام رضا خداحافظ، به ما که خوش گذشت. رفتند. در راه که می‌رفتند این خانم خوابش گرفت. خواب دید حضرت رضا آمد گفت: همین که به شما خوش گذشت من خوشحال هستم. این خانم از خواب بیدار شد و گریه کرد. گفت: برگرد برگرد. من بی ادبی کردم، برگرد به حرم برویم


گویند پس از شهادت امام رضا علیه السلام چون مردم نام مأمون را بر زبان مى آوردند، او را سرزنش و ملامت مى کردند، خواست که خود را از آن جرم و گناه تبرئه کند، به این جهت از سفر خراسان به بغداد آمد، نامه اى براى امام محمّد تقى علیه السلام نوشت و با اکرام و اعزاز او را خواست. امام به بغداد آمد. مأمون پیش از آنکه وى را ببیند، به شکار رفت.

در بین راه به گروهى از کودکان رسید که در میان راه ایستاده بودند، امام جواد علیه السلام هم در آنجا ایستاده بود، چون کودکان کبکبه مأمون را دیدند، پراکنده شدند، امام از جایگاه خود حرکت نکرد! با نهایت آرامش و وقار در جاى خود ایستاد تا آنکه مأمون به نزدیک او رسید، از دیدار کودک در شگفت گشت، عنان اسب برکشید، پرسید: چرا مانند کودکان دیگر از سر راه دور نشدید و از جاى خود حرکتى نکردید؟

در پاسخ فرمود: اى خلیفه! راه تنگ نبود که بر تو گشاد گردانم! و جرم  و خطایى نداشتم که از تو بگریزم! گمان ندارم که بى جرم کسى را مجازات کنید.

 

مأمون از شنیدن این سخنان بیشتر شگفت زده شد!! از دیدار حسن و جمال او مجذوب او شده، پرسید: اى کودک! چه نام دارى؟!

حضرت فرمود: محمّد نام دارم! گفت: پسر کیستى؟ فرمود: فرزند على بن موسى الرضا علیهما السلام.

مأمون چون نسبش را شنید، تعجبش از بین رفت و از شنیدن نام آن امام که شهیدش کرده بود، شرمسار گردید! درود و رحمت به روان پاک او فرستاد و رفت!! چون به صحرا رسید، نگاهش بر درّاجى(از پرندگان بومی ایران) افتاد، بازى(نوعی پرنده شکاری) از پى او رها کرد، آن باز مدتى ناپیدا گشت، چون از هوا برگشت، ماهى کوچکى که هنوز زنده بود در منقار داشت.

 

مأمون از دیدن آن تعجب کرد. ماهى را در کف دست گرفت و بازگشت، چون به همان جا رسید که در هنگام رفتن امام جواد علیه السلام را دیده بود، باز دید که کودکان پراکنده شدند!! او از جاى خود حرکت نکرد. مأمون گفت:

محمّد، این چیست که در دست دارم؟!

حضرت از راه الهام فرمود: خداوند دریایى چند آفرید، ابر از آن دریاها بلند مى شود، ماهیان ریزه با ابرها بالا مى روند، بازهاى شهریاران آنها را شکار مى کنند!! شهریاران آن را در کف مى گیرند، خاندان نبوت را با آن آزمایش مى کنند!!

مأمون از شنیدن این سخن تعجبش زیادتر شد و گفت: به راستى تویى فرزند رضا! از فرزندان آن بزرگوار این گونه شگفتى ها و اسرار دور نیست!!


بحار الأنوار: 5/ 91، باب 5، حدیث 6.


ابوسعید خراسانى نقل کرده است : روزى دو نفر مسافر از راه دور به محضر امام رضا علیه السلام وارد شدند و پیرامون حکم نماز و روزه از آن حضرت سؤ ال کردند؟
امام علیه السلام به یکى از آن دو نفر فرمود: نماز تو شکسته و روزه ات باطل است و به دیگرى فرمود: نماز تو تمام و روزه ات صحیح مى باشد.
وقتى علّت آن را جویا شدند؟
حضرت فرمود: شخص اوّل چون به قصد زیارت و ملاقات با من آمده است ، سفرش مباح مى باشد؛ ولى دیگرى چون به عنوان زیارت و دیدار سلطان حرکت نموده ، سفرش معصیت است.
تهذیب شیخ طوسى : ج 4، ص 220، ح 17.



من مواعظ علی بن الحسین (علیه السلام):
کم من مفتونٍ بحسن القول فیه، وکم من مغرورٍ بحسن الستر علیه، وکم من مستدرجٍ بالإحسان علیه.
 
(تحف العقول صفحه ۲۸۱)
 
چه بسا افرادی که فریب تعریف‌ها و تحسین‌هایی که مردم از آنان می‌نمایند می‌خورند.
انسان نباید فریفته قضاوتهای مردم درباره خودش شده و بخاطر تساویل نفسانی(زیبا نشان دادن کارهای زشت) از قضاوت صحیح در مورد خودش غفلت ورزد و توجه به این مسأله بالخصوص برای مسئولین حائز اهمیت است.
و همچنین انسان نباید از اینکه خداوند عیوب او را پوشانده مغرور شود و خیال کند که همیشه بدیهای او مستور می‌ماند.
چه بسا خداوند در همین دنیا آنها را فاش کند و اگر در این دنیا هم با لطف و احسان خود فاش نکرد در قیامت (روزی که باطن افراد ظاهر می‌شود) آشکار کند.
لذا ائمه (علیهم السلام) همانطور که در دعای شعبانیه نقل شده از خدا می‌خواستند که: الهی لا تفضحنی یوم القیامة علی رؤس الاشهاد.»
و چه بسا افرادی که در اثر نعم الهی گرفتار استدراج می شوند (یعنی به وسیله نعمت ها ، گناهکاران، غافلگیر شده و فریب می خورند)، وسنستدرجهم من حیث لا یعلمون».

پس نباید ما بخاطر تمجیدهای مردم و ستر الهی و اعطای نعم او از قضاوت صحیح در مورد خود غفلت نمائیم.


نهایت هدف ادیان الهی بر این قرار است که انسان راه رشد و رسیدن به کمالات را به بهترین شکل بپیماید و به تبع از اشخاص، جامعه ی بشریت این راه رو طی کند.

شرط رسیدن به رشد و کمالات، انتخاب بر اساس اراده و اختیار خود شخص است.ممکن است کسی در شرایطی قرار بگیرد(محیط-والدین.)و بدون اراده در مسیری قرار بگیرد و به فرض اینکه مسیر هم حق باشد،رشدی برای شخص ایجاد نمی شود و اینجاست که اسلام شناسنامه ای و اقلیمی مطرح می شود(بله این شخص مأجور است و در صورت رعایت شرع جایگاهش بهشت است، ولی دین که نیامده که ما را فقط به بهشت برساند، هدف چیز بالاتر و برتر است چون همه می دانند که بچه ها و دیوانه ها هم جهنم نمی روند.)

پس اگر در جایی قرار گرفتید که به نام دین و مذهب، از شما عمل بدون بصیرت و فهم خواستند بدانید که این از انواع استعمار است بلکه سخت ترین نوع آن،استعمار ذهن ها و عقل ها

به همین خاطر است که دین اسلام(ناب) بر خلاف سایر ادیان که بیشتر به تعبد و تسلیم و سوال نپرسیدن استوار اند به تفکر و تعقل دعوت می کند.تا دلتون بخواد به کلمه عقل و تفکر و خرد و بصیرت در قرآن اشاره شده است.

پس در مقابل هر حرفی موضع گیری نکنیم و آن را بدون حساب رد نکنیم

فَبَشِّرْ عِبَادِ 

الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولَئِکَ الَّذِینَ هَدَاهُمُ اللَّهُ وَأُولَئِکَ هُمْ أُولُو الْأَلْبَابِ .زمر۱۷-۱۸

پس بشارت بده بندگان من را کسانی که به سخن گوش فرامى‏ دهند و بهترین آن را پیروى مى کنند اینانند که خدایشان راه نموده و اینانند همان خردمندان


راننده زمانى در جاده مى‏ ترسد که یا بنزین ندارد یا قاچاق حمل کرده یا اضافه سوار کرده یا با سرعت غیر مجاز رفته یا جاده را گم کرده یا در مقصد جایى را آماده نکرده و یا همراهانش نا اهل باشند.


اگر انسان براى بعد از مرگ خود، زاد و توشه لازم را برداشته باشد، کار خلاف نکرده باشد، راه را بداند، در مقصد جایى را در نظر گرفته باشد و دوستانش افراد صالح باشند و حرکتش طبق مقررات و مجاز باشد، نگرانى نخواهد داشت.


امام معصوم در پاسخ به شخصی فرمودند: شما خانه آخرت را ویران کرده اید و خانه دنیا را آباد، طبیعی است که هیچ کس دوست ندارد ، از مکان آباد به خرابه و ویرانه سفر کند.



قال على (علیه السلام):
اَلْعَفْوُ یُفْسِدُ مِنَ اللَّئیمِ بِقَدْرِ اِصْلاحِه مِنَ الْکَریمِ»; عفو و بخشش به همان مقدار که اگر از سوى کریم باشد باعث اصلاح مى شود، اگر از ناحیه لئیم باشد باعث إفساد است»(1).

شرح و تفسیر

این حدیث شریف را به دو شکل مى توان تفسیر نمود.
تفسیر اوّل: انسان کریم هنگامى که شخص خطاکارى را مورد عفو و بخشش خویش قرار دهد محبّت او را جلب مى کند; چرا که عفو او آمیخته با بزرگوارى و تواضع است، ولى عفو و گذشت انسان هاى لئیم و پست، چون آمیخته با منّت و آزار است، سبب إفساد مى شود. و این در واقع مصداقى از مصادیق (قَوْلٌ مَعْرُوفٌ وَ مَغْفِرَةٌ خَیْرٌ مِنْ صَدَقَة یَتْبَعُها اَذىً وَ اللهُ غَنِىٌّ حَلیمٌ) گفتار پسندیده (در برابر نیازمندان)، و عفو (و گذشت از خشونت هاى آن ها)، از بخششى که آزارى به دنبال آن باشد، بهتر است; خداوند بى نیاز و بردبار است»(2) مى باشد.
تفسیر دوم: در تفسیر اوّل عفو و بخشش گاه از سوى کریم» و گاه از سوى لئیم» بود، که در خطاکارى که مورد عفو قرار گرفته دو عکس العمل متفاوت داشت، ولى طبق تفسیر دوم عفو و بخشش گاه در مورد شخص کریم» و گاه نسبت به شخص لئیم» که مرتکب خطا شده اند و مورد عفو قرار گرفته اند، مى باشد. طبق این تفسیر معناى روایت چنین مى شود: اگر آدم هاى کریمِ خطاکار مورد عفو قرار گیرند موجب إصلاح آنان مى گردد، ولى عفو انسان هاى پست و لئیم نه تنها موجب اصلاح آنان نمى شود، بلکه از آن سوء استفاده مى کنند و جسور و جرى شده و به فساد بیش تر مى پردازند، پس نتیجه عفو آنان إفساد است.
پیام اخلاقى این روایت این است که عفو و گذشت هم حساب و کتابى دارد، هنگامى که پیغمبر اکرم (صلى الله علیه وآله) مکّه را فتح کرد، فرمان عفو عمومى صادر فرمود(3). این عفو و گذشت اثر بسیار مطلوبى در غالب مردم مکّه گذارد، ولى چند نفر را که اصلاح پذیر نبودند استثناء کرد و فرمان قتل آن ها را صادر نمود. قرآن مجید در مورد ثمره این عفو عمومى مى فرماید: (یَدْخُلُونَ فى دینِ اللهِ اَفْواجاً); آن ها (مردم مکّه) به صورت گروه گروه به دین اسلام مى گرویدند»(4). این اقبال عمومى به اسلام، که بدون هرگونه اجبار و اکراهى بود، ثمره عفو و بخشش پیامبر اسلام (صلى الله علیه وآله)بود. این مسأله براى همه، مخصوصاً براى رهبران جامعه، درس بزرگى است. عفو و بخشش در آیات قرآن مجید و روایات، به صورت گسترده مطرح شده است که این مختصر جاى طرح همه آن آیات نیست(5).
1. بحارالانوار، جلد 74، صفحه 419.
2. سوره بقره، آیه 263.
3. فروغ ابدیّت، جلد دوم، صفحه 338.
4. سوره نصر، آیه 2.

5. به میزان الحکمة، جلد 6، صفحه 358 به بعد، مراجعه کنید.



احسن الحال» رفع حجوب است. قرب به حق است. عاقبت بخیری است.عاقبت بخیری این است که این شخص به وسیله ولایت و قبولی ولایت، به رتبه عبودیت و بندگی حق برسد. حس بکند در محضر حق است.

ما اگر خواسته باشیم به مقام عبودیت و بندگی حق برسیم بدون ولایت، بدون توسل و توجه، بدون رفع حجوب و توسل به ولی عصر(عج)، امکان پذیر نیست.

وسیله، سیر الی الله، مقام ولایت است. تمسک به ولایت است، که این بزرگواران هم کمک کنند و یک عنایتی بکنند و بیشتر بتوانیم در مسیر عبودیت و بندگی حق قرار بگیریم.

به وسیله‌ی عنایات ولایت به ما، احساس می‌ کنیم که در محضر حضرت احدیت هستیم.

اگر ولایت نباشد، با هیچ راهی، سیر الی الله ممکن نیست، راه منحصر است به ولایت.

اهدنا الصراط المستقیم»، صراط مستقیم اظهار عشق و علاقه به امیرالمؤمنین و اوصیاء اوست. شرکت در مجالس ولایتی و اینکه انسان خودش را همیشه در محضر این بزرگواران ببیند.

حضور در مجالسی که برای ولایت مخصوصاً برای شهادت و تولدهای اینها گرفته شده است، در این مسیر در این جلسات شرکت کردن، مخصوصاً خرج کردن در این جلسات، شرکت در این جلسات برکاتی دارد که قابل بیان نیست.

سزاوار است که ما در تمام مشکلاتمان، توسلات به اهل‌بیت مخصوصاً امام زمان داشته باشیم که مسئولیت عالم وجود به عهده‌شان است.

جمیع عالم وجود، عرش و کرسی و لوح و کهکشان‌ها و سیارات و همه اینها را که در ذهن انسان است و نمی‌تواند تصور کند، همه اینها در نزد ما، این عالم ماده و ارزش‌های دنیایی، اینها در نظر امام زمان مثل فندقی است. اینقدر احاطه دارد.

اگر خواسته باشید سیر الی الله کنید، یک پارچه‌ای که می‌خواهید رنگ کنید، اول می‌شویید و چرک‌هایش را از بین می‌برید و بعد در رنگ می‌گذارید تا رنگ بگیرد.

یک عمری با هوای نفس زندگی کردیم. نفس نماینده شیطان است. با او سر کار داشتیم، حالا بخواهیم سر و کارمان با رحمان باشد، باید صفات رذیله را از خودمان دور کنیم.

اول تزکیه است. باید از خدا کمک بخواهی. آیه داریم که یُزَکِّیهِمْ‏ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَة» (آل‌عمران/164) خودت را تزکیه و پاک کن، یک قلب بیشتر نداری.

 می‌خواهی چه کسی را در این قرار بدهی. همه مخلوق یک خدا هستیم و همه مسیرمان یکی است. همه یک سیر داریم. از شکم مادر آمدیم و درون قبر می‌رویم. زیر خاک می‌رویم. باید این مسیر را طی کنیم. این یک پل است. دنیا پل است.

از این باید عبور کرد. حضرت علی می‌فرماید: الدُّنْیَا دَارُ مَمَرٍّ لا دَارُ مَقَر» (نهج‌البلاغه/حکمت133)

از عالم ذرّ آمدم و خیلی از جاها را طی کردم. از پشت پدر و شکم مادر به دنیا آمدیم. یک پل است و باید از اینجا عبور کنیم. جای ماندنی برای ما بهشت است. انشاءالله در محضر اهل‌بیت ما را راه بدهند.

من نکردم خلق تا سودی کنم *** بلکه تا بر بندگان جودی کنم

یکی از علل مشکلات بشر، مجالست‌های نامناسب و یکی غذاهای نامناسب است.

پسر نوح با بدان بنشست، خاندان نبوتش گم شد»

ارتباطات با و افراد نااهل در وجود ما تأثیرگذار است. مگر پیغمبر اکرم نفرمود: المجالسة مؤثره» همینطور که دو نفر با هم می‌نشینند، ارواح هرکدام در مسیرش قوی‌ تر است، روح این طرف را هم جذب می‌کند.

لذا نبی اکرم(ص) برای مجالست‌هایی که می‌کردند، روزی هفتاد مرتبه استغفار می‌‌کردند.

لقمه‌های حرام، که یک لقمه حرام اگر انسان بخورد تا چهل روز اثرش در وجود انسان هست و انسان را از خدا دور می‌کند. برایمان حجاب می‌شود و حقایق را نمی بینیم.

نگاه کنیم، خداوند نعمت‌‌هایی که به ما داده است وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لا تُحْصُوها» (ابراهیم/34) قابل احسان است. همینطور که سعدی گفته است: هر نفسی که فرو می‌رود، ممد حیات است و چون برمی‌آید مفرح ذات است.

پس در هر نفسی دو نعمت موجود است. چه کسی از این می‌تواند برهد؟ ما غرق نعمت هستیم.


ابوسعید خراسانى نقل کرده است : روزى دو نفر مسافر از راه دور به محضر امام رضا علیه السلام وارد شدند و پیرامون حکم نماز و روزه از آن حضرت سؤ ال کردند؟
امام علیه السلام به یکى از آن دو نفر فرمود: نماز تو شکسته و روزه ات باطل است و به دیگرى فرمود: نماز تو تمام و روزه ات صحیح مى باشد.
وقتى علّت آن را جویا شدند؟
حضرت فرمود: شخص اوّل چون به قصد زیارت و ملاقات با من آمده است ، سفرش مباح مى باشد؛ ولى دیگرى چون به عنوان زیارت و دیدار سلطان حرکت نموده ، سفرش معصیت است.
تهذیب شیخ طوسى : ج 4، ص 220، ح 17.


پیغمبر ما تابستان لباس‌هایش را در دیگ می‌جوشاند. الان کدام دکتر بهداشت برای میکروب‌کشی لباس‌هایش را در دیگ می‌جوشاند؟ که در دیگ 1400 سال پیش می‌جوشاندند. یعنی در بهداشت از همه‌ی این‌هایی که مبارزه با میکروب می‌کنند، جلوتر بود. 

پیغمبر مرغ از بیرون مصرف نمی‌کرد. می‌گفت نمی‌دانم این مرغ چه مرغی است. حالا الان مرغ‌ها در مرغداری‌ها در یک سالنی است. قدیم مرغ‌ها در کوچه‌ها در روستاها و شهرها، ول بودند. می‌گفت: مرغی که ول هست و معلوم نیست که چه می‌خورد، این گوشتش سالم نیست. اگر یک جوجه‌ای را خودش بزرگ می‌کرد، بزرگ که می‌شد، می‌کشت و می‌خورد. اما مرغ بیرونی که تغذیه‌اش در کوچه‌هاست، نمی‌خورد.

سفارش می‌کرد که لباس سفید بپوشید. حالا ما در ایام عزاداری سیاه می‌پوشیم این به خاطر مراسم عزاداری است. وگرنه اصل در لباس این است که رنگ روشن باشد، که تا چرک شد بفهمیم و برویم بشوییم. 

شما تا حالا دیده‌اید که هیچ دندانپزشکی چوب مسواکش پشت گوشش باشد؟ پیغمبر ما چوب مسواکش پشت گوشش بود. وقتی هم از دنیا رفت، بدن پیغمبر را بلند کردند دیدند که زیرشانه‌شان چوب مسواک است. یعنی از مسواک جدا نشد، حتی در حساس‌ترین حالات! اصلاً نمی‌شود گفت پیغمبر چه کسی است؟ ما پیغمبر را نشناخته‌ایم. 



امام جواد در مجلسی با حضور مأمون و شماری از فقها و درباریان، با یحیی بن اکثم درباره فضایل ابوبکر و عمر مناظره کرد. یحیی خطاب به امام گفت: جبرئیل از طرف خدا به رسولش گفت: از ابوبکر سؤال کن، آیا او از من راضی است؟ من که از او راضی هستم، امام پاسخ داد: من منکر فضایل ابوبکر نیستم اما کسی که این روایت را نقل کرده باید به احادیث دیگری که از پیامبر(ص) وارد شده توجه کند وآن اینکه پیامبر فرمود: هنگامی که حدیثی از طرف من به شما می‌رسد آن را بر کتاب خدا و سنت من عرضه کنید اگر موافق با آن بود بپذیرید و اگر نبود قبول نکنید زیرا دروغ‌گویان و جعل‌کنندگان حدیث زیاد خواهند شد، سپس امام فرمود: این حدیث با قرآن موافقت ندارد زیرا خداوند در قرآن می‌فرماید نحن اقرب الیه من حبل الورید؛ ما از رگ گردن به شما نزدیکتریم، آیا خداوند از راضی بودن یا نبودن ابوبکر آگاهی نداشت که از او می‌پرسد؟
طبرسی، الاحتجاج، ۱۴۰۳ق، ج۲، ص۴۴۶-۴۴۷.


حسین بن عمر بن یزید از جمله کسانى بود که بر امامت حضرت موسى بن جعفر علیه السلام توقّف کرده بود؛ اما بعد از دیداری که با امام رضا(ع) داشت به امامت ایشان ایمان آورد. وی دراینباره می گوید:
روزى به همراه پدرم نزد امام کاظم علیه السلام رفتیم و پدرم هفت سؤ ال مطرح کرد که حضرت شش تاى آن ها را پاسخ فرمود. پس از گذشت مدّتى و بعد از شهادت امام کاظم(ع) ، من با خود گفتم : همان سؤ ال ها را از فرزندش ، حضرت رضا علیه السلام مى پرسم ، چنانچه همانند پدرش پاسخ داد، او نیز امام و حجّت خدا مى باشد.چون نزد ایشان آمدم و سؤ ال ها را مطرح کردم ، همانند پدرش ، امام کاظم علیه السلام - حتّى بدون تفاوت در یک حرف - پاسخ داد و از جواب هفتمین سؤ ال خوددارى نمود.

هنگامى که خواستم از محضرش خداحافظى کنم ، فرمود: هر یک از شیعیان و پیروان ما در این دنیا به نوعى گرفتار و دچار مشکلات هستند؛ پس اگر صبر و شکیبائى از خود نشان دهند، خداوند متعال پاداش هزار شهید به آن ها عطا مى نماید.من در این فکر فرو رفتم که این سخن به چه مناسبتى بیان و مطرح شد؛ و با حضرت وداع کردم .
بعد از مدّتى به درد پا مبتلا گشتم و سخت مرا آزار مى داد تا آن که به حجّ خانه خدا رفتم و امام رضا علیه السلام را ملاقات کردم و از شدّت درد و ناراحتى پا سخن گفتم و تقاضا کردم دعائى را براى شفا و بهبودى آن بخواند؛ و پاى خود را جلوى حضرت دراز کردم ، فرمود: این پا، ناراحتى ندارد، آن پایت را بیاور. وقتى پاى دیگر خود را دراز کردم ، حضرت دعائى خواند و لحظاتى بعد، به طور کلّى درد و ناراحتى پایم برطرف شد.
بحارالا نوار: ج 49، ص 67، ح 88، اثبات الهداة : ج 3، ص 248، ح 7.


یکی از مناظرات امام رضا(ع) با ابوقره بود. در این مناظره سوالات متعددی مطرح شده است. یکی از این سوالات بدین شرح می باشد:ابو قرّه گفت: چرا هنگام دعا دستهاى خود را به آسمان بالا مى‌برید؟
فرمود: خداوند هر کدام از بندگان را به نوعى از عبادت استعباد فرموده(بنده خود نموده است)، و خداوند را پناهگاه و مکانهایى براى عبادت است که بدان پناه مى‌برند، بندگان خود را مم فرمود به رعایت گفتار، علم و عمل و توجّه و مانند اینها. توجّه نمود در نماز به کعبه، و حجّ و عمره را برایش توجیه فرمود، و مخلوق خود را هنگام دعا و طلب و تضرّع، مم به باز کردن دستان و بالا بردن به سمت آسمان فرمود تا نشان از حال استکانت(بیچارگی) و بندگى و خوارى در برابر او باشد.
طبرسی، احمد بن علی، احتجاج، ج ۲، ترجمه بهراد جعفری، تهران: اسلامیه،  ۱۳۸۱ ش، ص 393-402.


اگر همه مردم رو به خورشید خانه بسازند چیزى به خورشید اضافه نمى‏ شود و اگر همه مردم پشت به خورشید خانه بسازند، چیزى از خورشید کم نمى‏ شود. خورشید نیازى به مردم ندارد که رو به او کنند، این مردم هستند که براى دریافت نور و گرما باید خانه‏ هاى خود را رو به خورشید بسازند. 
خداوند به عباداتِ مردم نیازى ندارد که فرمان داده نماز بخوانند. این مردم هستند که با رو کردن به او از الطاف خاص الهى برخوردار مى‏ شوند و رشد مى‏ کنند. 
قرآن مى‏ فرماید: اگر همه مردم کافر شوند، ذرّه‏اى در خداوند اثر ندارد، زیرا او از همه انسان‏ها بى ‏نیاز است. اِن تکفروا انتم و مَن فى الارض جیمعاً فانّ اللّه لغنىٌّ حمید»(سوره ابراهیم، آیه 8)



شیخ ما گفت که وحی آمد به موسی (ع) که بنی اسراییل را بگوی که بهترین کس را اختیار کنند. صد کس را اختیار کردند.

وحی آمد که از این صد کس بهترین را اختیار کنند، ده کس را اختیار کردند. وحی آمد که از این ده کس، سه کس از بهترین ها را اختیار کنید.

سه کس اختیار کردند. وحی آمد که از این سه کس ، بهترین را اختیار کنید. یک نفر را اختیار کردند. وحی آمد که این یگانه را بگویید تا بدترین بنی اسراییل را بیاورد. او چهار روز مهلت خواست و گرد عالم می گشت که کسی طلب کند. روز چهارم به کویی داخل شد. مردی را دید که به فساد و ناشایستگی معروف بود، و انواع فسق و فجور درو موجود، چنان که انگشت نمای گشته بود. خواست که او را ببرد، اندیشه ای به دلش برآمد که به ظاهر حکم نباید کرد، روا بود که او را قدری و پایگاهی بود، به قول مردمان خطی به وی فرو نتوان کشید(به ظاهر افراد نمی توان قضاوت کرد)، و به این که مرا خلق اختیار کردند که بهترین خلقی ، غره نتوان گشت.(به این دلیل که مردم مرا به عنوان بهترین فرد قبول دارند و انتخاب کرده اند نمی توانم مغرور شوم و در مورد افراد قضاوت ناشایستی کنم) و چون هر چه کنم به گمان خواهد بود این گمان در حق خویش برم بهتر. دستار در گردن خویش انداخت.

و به نزد موسی آمد و گفت هر چند نگاه کردم هیچ کس را بدتر از خود ندیدم وحی آمد که موسی، آن مرد بهترین ایشان است  نه به آن که طاعت او بیشتر از بقیه است، بلکه به آن دلیل، که خویشتن را بدترین دانست.

أسرار التوحید فی مقامات الشیخ أبی سعید


حسین بن عمر بن یزید از جمله کسانى بود که بر امامت حضرت موسى بن جعفر علیه السلام توقّف کرده بود؛ اما بعد از دیداری که با امام رضا(ع) داشت به امامت ایشان ایمان آورد. وی دراینباره می گوید:
روزى به همراه پدرم نزد امام کاظم علیه السلام رفتیم و پدرم هفت سؤ ال مطرح کرد که حضرت شش تاى آن ها را پاسخ فرمود. پس از گذشت مدّتى و بعد از شهادت امام کاظم(ع) ، من با خود گفتم : همان سؤ ال ها را از فرزندش ، حضرت رضا علیه السلام مى پرسم ، چنانچه همانند پدرش پاسخ داد، او نیز امام و حجّت خدا مى باشد.چون نزد ایشان آمدم و سؤ ال ها را مطرح کردم ، همانند پدرش ، امام کاظم علیه السلام - حتّى بدون تفاوت در یک حرف - پاسخ داد و از جواب هفتمین سؤال خوددارى نمود.

هنگامى که خواستم از محضرش خداحافظى کنم ، فرمود: هر یک از شیعیان و پیروان ما در این دنیا به نوعى گرفتار و دچار مشکلات هستند؛ پس اگر صبر و شکیبائى از خود نشان دهند، خداوند متعال پاداش هزار شهید به آن ها عطا مى نماید.من در این فکر فرو رفتم که این سخن به چه مناسبتى بیان و مطرح شد؛ و با حضرت وداع کردم .
بعد از مدّتى به درد پا مبتلا گشتم و سخت مرا آزار مى داد تا آن که به حجّ خانه خدا رفتم و امام رضا علیه السلام را ملاقات کردم و از شدّت درد و ناراحتى پا سخن گفتم و تقاضا کردم دعائى را براى شفا و بهبودى آن بخواند؛ و پاى خود را جلوى حضرت دراز کردم ، فرمود: این پا، ناراحتى ندارد، آن پایت را بیاور. وقتى پاى دیگر خود را دراز کردم ، حضرت دعائى خواند و لحظاتى بعد، به طور کلّى درد و ناراحتى پایم برطرف شد.
بحارالا نوار: ج 49، ص 67، ح 88، اثبات الهداة : ج 3، ص 248، ح 7.


جناب سعدی در باب هشتم کتاب گلستان می فرماید:

هر که با بدان نشیند اگر نیز طبیعت ایشان درو اثر نکند به طریقت ایشان متهم گردد و گر به خراباتی رود به نماز کردن منسوب شود به خمر خوردن.
طلب کردم ز دانایی یکی پند            مرا فرمود با نادان مپیوند
از ضرب المثل های معروف ایرانی: 
همنشین تو از تو به باید                   تا تو را عقل و دین بیفزاید
حقا و انصافا، انسان، هر چقدر هم که نیک باشد، با همنشینی های نامناسب و شیطانی، تدریجا گمراه می شود و ناخالصی بیشتری به خود می گیرد:
منشین با بدان که صحبت بد             گر چه پاکی ترا پلید کند   
آفتاب ار چه روشن‌ست او را             پاره‌ای ابر ناپدید کند
و به همان میزان ، همنشین مناسب و صاحب کمالات ، میتواند اثر مطلوبی در وجود انسان بگذارد که گاها بدان هم خوب می شوند:
کمال همنشین در من اثر کرد       و گرنه من همان خاکم که هستم

‫عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ سَمِعْتُهُ یَقُولُ الْمُؤْمِنُونَ خَدَمٌ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ قُیل وَ کَیْفَ یَکُونُونَ خَدَماً بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ قَالَ یُفِیدُ بَعْضُهُمْ بَعْضاً.»
کافی، ج ۲، ص ۱۶۷
 
فی الکافی، عن الصّادق (علیه‌السّلام): المؤمنون خدم بعضهم لبعض»؛ حضرت امام صادق علیه‌السلام فرمودند: مؤمنین، خدمتگاران یکدیگرند. خدم، جمع خادم است؛ یعنی خدمتکاران. در فارسی، ما برای کلمه‌ی خدم میگوئیم خدمتکار؛ که محترمانه‌اش کلمه‌ی خدمتکار» است، و غیرمحترمانه‌اش کلمه‌ی نوکر» است، نه خدمتگزار. تعبیر خدمتگزار، یک تعبیر دیگری است و در فارسی یک معنای عرفیِ دیگری دارد، که متفاوت است با معنای خدمتگار. خدم، جمع خادم است. خادم به همان معنای خدمتگار است. میگوید: مؤمنین خدمتگارهای همدیگرند. [خب مستمعین]، تعجب کردند: چطور؟ همه خدمتگار همدیگر هستند؟ یا به تعبیر عرفی‌تر، همه نوکر همند؟ قیل و کیف یون خدما بعضهم لبعض»؛ چه جور میشود که بعضی، بعضی دیگر را خدمتگار باشند؟ یعنی مثلاً بروند خانه‌های همدیگر، خدمتگاری کنند؟ فرمود: یفید بعضهم بعضا»؛ [یعنی] به هم فایده برسانند. پس فایده رساندن مؤمنین به یکدیگر، خدمتگاری به آنهاست؛ [و در آن] منّتی وجود ندارد؛

اگر چنانچه ما به هم خدمتی کردیم و به یکدیگر فایده‌ای رساندیم، چه در عرضِ هم باشیم - مثل ما مردم معمولی کوچه و بازار که به حسب شأن اجتماعی، در عرض یکدیگر قرار داریم - چه آن کسی که به حسب موقعیت اجتماعی، شأن بالاتری دارد؛ مثلاً رئیس یک تشکیلاتی است، دیگر نباید سر یکدیگر منّتی داشته باشیم. به نظر ما نکته‌ی این حدیث، تنها این نیست که افراد باید به هم نفع برسانند؛ بلکه این هم هست که این نفع رساندن موجب منّت نباشد، تا این خدمتی را که میکنند، با منّت گذاشتن باطل نکنند.


روزى عمر بن خطّاب نشسته بود که پرونده پنج نفر زِناکار را نزد او آوردند تا حکم مجازات هریک را صادر نماید.
عمر دستور داد تا بر هریک ، حدّ اجراء نمایند.
امام علىّ علیه السلام که در آن مجلس حضور داشت ، خطاب به عمر کرد و فرمود: این حکم به طور مساوى براى چنین افرادى صحیح نیست و قابل اجراء نمى باشد.
عمر گفت : پس خود شما هر حکمى را که صلاح مى دانى صادر و اجراء نما.
امام علىّ علیه السلام اظهار داشت : باید اوّلین نفر اعدام و گردنش زده شود، دوّمین نفر سنگسار گردد، سوّمین نفر صد ضربه شلاّق بخورد، چهارمین نفر پنجاه ضربه شلاّق و پنجمین نفر را تعزیر یعنى ، مقدارى شکنجه نمایند.
عمر و حاضرین در مجلس، از صدور چنین حکمى بسیار تعجّب کرده؛ و علّت اختلاف مجازات را براى یک معصیت جویا شدند؟ امیرالمؤ منین علىّ بن ابى طالب علیه السلام فرمود:
•شخص اوّل مشرک بود و حکم مرد کار مشرک با زن مسلمان اعدام است .
•شخص دوّم مسلمان بود ولى چون همسر داشت ، ى او محصنه بوده است و مى بایست سنگسار شود.
•شخص سوّم نیز مسلمان بود، و چون ازدواج نکرده بود، حدّ آن صد ضربه شلاّق است .
•شخص چهارم غلام و عبد بود و حدّ او نصف حدّ افراد آزاد مى باشد.
•و شخص پنجم دیوانه است و بر دیوانه حدّ جارى نمى گردد؛ بلکه باید او را تعزیر و شکنجه نمایند.
شیخ طوسی، تهذیب شیخ طوسى : ج 10، ص 50، ح 188.


به متوکل گزارش دادند که در منزل امام هادی(ع) ادوات جنگی و نامه‌هایی از شیعیانش به او وجود دارد. او دستور داد تا عده‌ای از سربازان و مأموران غافلگیرانه به منزل امام حمله برند. دستور اجرا شد و وقتی وارد خانه شدند، او را تنها، در اتاقی که کف آن از شن و ماسه بود یافتند، در حالی که در را بر روی خود بسته، لباسی پشمینه بر تن کرده، روپوشی بر سر انداخته و آیاتی از قرآن را زمزمه می‌کرد. امام را در همان حال پیش متوکل آوردند.

وقتی امام به مجلس متوکل وارد شد، او کاسه شرابی در دست داشت؛ متوکل آن حضرت را در کنار خود جای داد و پیاله‌ای به طرف او گرفت و گفت: بنوش. امام عذر خواست و فرمود: گوشت و خون من به شراب آلوده نشده است. آنگاه متوکل از حضرت خواست برایش شعری بخواند که او را به وجد و نشاط آورد. امام فرمود: کمتر شعر می‌خوانم. اما متوکل اصرار ورزید و آن حضرت اشعاری خواند که ترجمه آن بدین مضمون است:بر قله کوهها به سر می‌بردند و مردان نیرومند حراست آنها می‌کردند، اما قله‌ها کاری برای آنها نساخت. از پس عزت از پناهگاه‌های خود برون آورده شدند و در حفره‌ها جایشان دادند و چه فرود آمدن بدی بود. از پس آنکه در گور شدند، یکی بر آنها بانگ زد که تختها و تاجها و زیورها کجا رفت؟ چهره‌هائی که به نعمت خو کرده بود و پرده‌ها جلو آن آویخته می‌شد چه شد؟ و قبر به سخن آمد و گفت: کرمها بر این چهره‌ها کشاکش می‌کنند. روزگاری دراز بخوردند و بپوشیدند و از پس خوراکی طولانی خورده شدند. مدتها خانه‌ها ساختند تا در آنجا محفوظ مانند و از خانه‌ها و کسان خویش دور شدند و برفتند، مدتها مال اندوختند و ذخیره کردند و برای دشمنان گذاشتند و برفتند. منزلهایشان خالی ماند و ساکنانش به گور سفر کردند.
مسعودی، مروج الذهب ومعادن الجوهر، ج۴، قم: منشورات دارالهجرة، ۱۴۰۴ق، ج۴، ص۱۱.


روزى امام علىّ بن ابى طالب ، امیرالمؤ منین صلوات اللّه علیه عبورش به گروهى از مسلمان ها افتاد که در گوشه اى از مسجد را اشغال کرده بودند و به عبادت مشغول بودند.
حضرت علىّ علیه السلام نزدیک ایشان رفت و فرمود: شما چه کسانى هستید؟ و چه مى کنید؟
در پاسخ به حضرت، اظهار داشتند: ما بر خداوند توکّل کرده ایم و عبادت او مى کنم.
حضرت فرمود: خیر، چنین نیست ؛ بلکه شما بى عار و مُفت خور مى باشید، چنانچه راست مى گوئید و توکّل برخداوند متعال دارید، بگوئید که در چه مرحله اى از توکّل قرار دارید؟
گفتند: اگر چیزى به ما برسد، مى خوریم و قناعت مى کنیم و چنانچه چیزى به ما نرسد، صبر و تحمّل مى نمائیم .
سپس امام علىّ علیه السلام خطاب به ایشان کرد و با صراحت فرمود: سگ هاى محلّه ما نیز چنین روشى را دارند.
آنان با خون سردى گفتند: پس ما چه کنیم ، شما بفرمائید که چه رفتارى داشته باشیم ؟
حضرت فرمود: بایستى آنچه را که ما یعنى ، پیامبر خدا و اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام انجام مى دهیم ؛ شما مسلمان ها نیز چنان کنید.
گفتند: شما چه کارهائى را انجام مى دهید، تا ما تبعیّت نمائیم ؟
امام علیه السلام فرمود: ضمن سعى و تلاش و کار و عبادت ، آنچه به ما برسد پس از مصرف ، اضافه آن را بذل و بخشش مى کنیم . و اگر چیزى درآمدى نیافتیم ، خداوند منّان را؛ در هر حال شکر و سپاس مى گوئیم
محدث نوری،مستدرک الوسائل : ج 11، ص 220، ج 20.


من مواعظ علی بن الحسین‌علیه السلام:
 
وقال له رجلٌ: إنّی لأحبّک فی اللّه حبّاً شدیداً، فنکس علیه السلام ثمّ قال: الّلهم إنّی أعوذبک أن اُحَبّ فیک وأنت لی مبغض ثمّ قال له: أحبّک للذی تحبّنی فیه.
 
(تحف العقول صفحه ۲۸۲)
 
نکته اساسی که در این بیان وجود دارد و درس بزرگی برای ما است، توجه فوری به خطری است که در برابر چنین پدیده‌ای (محبوب بودن نزد مردم بخاطر خدا) انسان را تهدید میکند. لذا وقتی آن مرد به حضرت عرض می‌کند که شما را برای خدا دوست دارم نمی‌فرمایند: از تو متشکرم، یا خدا را بر این محبوبیت سپاس میگویم، بلکه می‌فرمایند: پرودگارا پناه به تو می‌برم از این که مردم مرا به خاطر تو دوست داشته باشند ولی تو مرا دشمن داشته‌باشی» و این خطر بزرگی است برای ما، نکند که مردم فکرکنند ما مخلصانه برای خدا کارمی‌کنیم و در راه او قدم می‌زنیم اما حقیقتاًً ما اینطور نباشیم، و ظاهر و باطنمان یکی نباشد و یا با اعمال خود موجبات غضب الهی را در خود بوجود آورده باشیم. و در این صورت است که مردم به خاطر خدا ما را دوست‌ دارند ولی خداوند - نعوذ باللّه - دشمن ما می‌باشد.


قال رسول الله: أول شخص یدخل الجنة فاطمة. روزی که "وَالْوَزْنُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُّ"، در همچو روزی که "بَرَزُوا لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ"، در همچو روزی که "وَلِکُلٍّ دَرَجَاتٌ مِمَّا عَمِلُوا"، صد و بیست و چهار هزار پیغمبر از آدم تا عیسی ابن مریم همه عقب، یک زن جلو، کیست؟

آن آدمی که "وَعَلَّمَ آَدَمَ الْأَسْمَاءَ کُلَّهَا"، آن نوحی که سوره نوح را بخوان و بفهم کیست! آن ابراهیمی که "وَإِذْ یَرْفَعُ إِبْرَاهِیمُ الْقَوَاعِدَ مِنَ الْبَیْتِ"، آن ابراهیمی که "وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَامًا"، او مؤخر، فاطمه مقدم، یعنی چه؟ آن موسی ابن عمرانی که "وَنَادَیْنَاهُ مِنْ جَانِبِ الطُّورِ الْأَیْمَنِ وَقَرَّبْنَاهُ نَجِیًّا"،"وَکَلَّمَ اللَّهُ مُوسَى تَکْلِیمًا"، او مؤخر، زهرا مقدم؛ آن هم در روزی که "وَالْوَزْنُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُّ" ولیس حاکما الا الله، در همچو روزی. آن عیسی ابن مریم که و"کَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِیحُ عِیسَى ابْنُ مَرْیَم"، آن عیسی ابن مریم که "قَالَ إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ آَتَانِیَ الْکِتَابَ وَجَعَلَنِی نَبِیًّا"، کلمة الله،روح الله، او باید عقب، فاطمه جلو، یعنی چه؟ چرا؟ سرّش چیست؟ آن روز حاکم، متن حق است، سرّش این است: اکمل، افضل، اشرف، اول کیست؟ خاتم، او باید اول من یدخل الجنه باشد! خواست بگوید، به دنیا بفهماند که آن کس که اول داخل بهشت می شود من رسول الله هستم، منتها در قالب زهرا.

تعبیری که در کتاب بدء الخلق است : فاطمة بضعة منی، بعد تفریعش مهم است: فمن اغضبها اغضبنی. امّا در کتاب نکاح: فاطمة بضعة منی یریبنی ما ارابها و یؤذینی ما آذاها. فرق این دو تعبیر چیست؟ یک اشاره بس است:

سهیلی کیست؟ کسی است که تمام اعلام عامه در مقابل عظمت علم او، در کتاب و سنت و فقه خاضع اند، او یک فتوا دارد. اینهاست که کمر هر مخالفی را می شکند و هر کس مؤمن به خدا و رسول است باید سر بسپارد، اهل هر مذهبی است. سهیلی فتوا می دهد، می گوید: هر کس به فاطمه زهرا ناسزا بگوید، کافر است. بعد دلیلی که آورده است، این است: حجت من این است که پیغمبر خدا، آن کسی که "وَمَا یَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى،إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحَى"، نه گفته اوست، گفته خدا است؛ فاطمة بضعة منی فمن اغضبها فقد اغضبنی، پس ساب(یعنی کسی که لعن می کند) فاطمه کافر است.

فاطمه پاره من است، فاطمه قطعه من است. اگر می گفت: فاطمه، من است، این تنزیل بود، همه آثار را مرتّب می کرد، اما فرمود: فاطمة بضعة منی؛ یعنی چه؟ یعنی فاطمه قطعه ای است از عقل کل، فاطمه قطعه ای است از علم کل، فاطمه قطعه ای است از آن علمی که خدا فرمود: "وَعَلَّمَکَ مَا لَمْ تَکُنْ تَعْلَمُ وَکَانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکَ عَظِیمًا"، آن علم تکه شده است، یک تکه زهرا است. اول ما خلق الله نوری، آن نور قطعه شده است یک قطعه فاطمه زهرا است. "یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِنَّا أَرْسَلْنَاکَ شَاهِدًا وَمُبَشِّرًا وَنَذِیرًا، وَدَاعِیًا إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَسِرَاجًا مُنِیرًا"، آن سراج منیر قسمت شده است یک بضعه(قطعه) آن فاطمه زهرا است.

آن هم قرآن. کتاب خدا چیست؟ این است: "اسْتَجِیبُوا لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُمْ لِمَا یُحْیِیکُمْ".این متن قرآن است. متن قرآن این است: "قُلْ أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ"، "مَا آَتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا"، آتی الرسول این جمله را: أول من یدخل الجنة فاطمة ، آتی الرسول این جمله را: فاطمة بضعة منی، فخذوه. اخذ چیست؟ اخذ این است که روز شهادت زهرا روز شهادت خاتم انبیا است. چون او قطعه او است.

فاطمه قطعه ای است از آن کسی که "أَوْحَى إِلَى عَبْدِهِ مَا أَوْحَى".

فاطمه بضعه ای است که از آن انّیّتی که "دَنَا فَتَدَلَّى ".

فاطمه جدا شده از آن عبدی است که "سُبْحَانَ الَّذِی أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَیْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى".

امّا وظیفه شیعه چیست؟ یک کلمه بس است: باید مملکت، اگر مملکت شیعه است، روز سوم جمادی الثانی یکپارچه شیون بشود، به چه دلیل؟ منطق چیست؟ برهان چیست؟ اگر پدرت غش بکند، بیفتد روی زمین، چه می کنی؟ ما که نفهمیدیم چه بود؟ چه شد؟

این حدیث را دقت کنید: لما حضرت. قال جعفر بن محمد. لما حضرت فاطمة الوفاة بکت. گفتنش کمرشکن است، امیرالمؤمنین کیست؟ سید الاوصیاء از شیث تا صاحب امان. آنچه عقل را مبهوت می کند، وقتی دید گریه می کند، گفت: یا سیدتی! سید عالم به زهرا گفت: ای سیده من. یا سیدتی! ما یبکیک؟ چرا گریه می کنی؟ یعنی تو می روی در عرش اعلا ،کنار خاتم انبیا، وقت گریه نیست. جواب این است: فقال لها. قالت: ابکی لما تلقی من بعدی. یعنی تا من بودم سپرت بودم. حالا که می روم. فقال لها.  فقال لها: لا تبکی، گریه نکن، فوالله . مهم این است: فوالله ان ذلک لصغیر عندی فی ذات الله. چه گفت در جواب بی بی فاطمه زهرا؟ گفت: آنچه ببینم. چه دید؟ یک خار توی چشمت برود چه می کنی؟ یک استخوان توی گلویت گیر کند چه می کنی؟

این متن کلام کسی است که خدا شاهد صدق اوست: فصبرت و فی العین قذی وفی الحلق شجا، آن هم ۲۵ سال مظلومیت. بعد قسم خورد، گفت: فوالله همه اینها کوچک است.

ابن ملجم آمد گفت: این شمشیر را به هزار درهم خریدم، هزار درهم دادم زهر دادند، بر فرق تو زدم، این کلام ابن ملجم است.

جبرئیل بین زمین و آسمان فریاد زد: تهدمت والله ارکان الهدی امّا خودش خم به ابرو نیاورد، گفت: فزت ورب الکعبة.(علی(ع) فرمود:به پروردگار کعبه سوگند، سعادتمند شدم)

یک مرتبه دو تا پسر از در مسجد وارد شدند، گفتند: مادر ما رفت. تا خبر به او رسید، غُشی علیه، افتاد روی زمین. اگر امیرالمؤمنین به شنیدن غش کند، روز سوم، مملکت علی باید چه بکند؟


عبدالله بن عباس نقل کرده است: سلمان فارسی را در خواب با لباس های گران بها و تاجی از یاقوت بر سر دیدم ؛ از وی سؤال کردم: ای سلمان در بهشت پس از ایمان به خدا و رسولش چه عملی بر دیگر اعمال برتری افزونتری دارد؟ جواب داد: چیزی برتر از حب علی(ع) و پیروی از آن حضرت نیست.
شیخ عباس قمی، فوائد الرضویه، ص 25.


وَ أَعدَلُ النَّاس مَن رَضِیَ لِلنَّاسِ ما یَرضَیٰ لِنَفسِه (۱)
می‌فرماید عادل‌ترین مردم آن کسی است که برای مردم همان چیزی را بخواهد که برای خود می‌خواهد.

وَ کَرِهَ لَهُم ما یَکرِهُ لِنَفسِه
هر آن چیزی را که برای خود خوش نمی‌دارد و راضی نمی‌شود، برای مردم هم آن را خوش ندارد و راضی نشود.

وَ أَکیَسُ النَّاس مَن کانَ أَشَدَّ ذِکراً لِلمَوْتُ
این زیرک‌ترین مردم است؛ آن کسی که بیشتر به یاد مرگ باشد این زیرک است. آن کسی که از یاد مرگ غافل می‌شود، این ناهوشیار است، ناهوشمند است؛ این زیرکی نیست.

وَ أَغبَطُ النّاس مَن کانَ تَحتَ التُّرابِ قَد أَمِنَ العِقاب وَ یَرجُو الثَّوَاب
بهره‌مندترین مردم کیست؟ بهره‌مندترین مردم آن کسی نیست که از امتیازات مادی و دنیایی برخوردار است؛ [پس] کیست؟ آن کسی که در زیر خاک، آنجایی که همه ناگزیر سر و کارمان بدون تردید به آنجا خواهد افتاد، در آنجا قَد أَمِنَ العِقاب» از عذاب الهی ایمن باشد وَ یَرجُو الثَّوَاب» امید پاداش الهی و لطف الهی را داشته باشد.

۱) الامالی شیخ صدوق، صفحه‌ی ۷۲


در روز فتح مکّه، حضرت علی علیه السلام در حالی که سر خود را پوشانده بود به طرف خانه خواهرش امّ هانی رفت، چون خبردار شده بود که او حارث بن هشام و قیس بن سائب و چند نفر از بنی مخزوم را پناه داده است. وقتی مقابل در خانه رسید، با صدای بلند فرمود: در این خانه چه کسانی را پناه داده اید؟ فراریان با شنیدن صدای او از شدت ترس، به خود می لرزیدند. ام هانی که علی علیه السلام را نشناخته بود از خانه خارج شد و گفت: من امّ هانی، دختر عمه رسول خدا صلی الله علیه و آله و خواهر امیرالمؤمنین هستم. از خانه من دور شو.
علی علیه السلام فرمود: آنهایی را که پناه داده ای بیرون کن. امّ هانی گفت: به خدا سوگند، از تو به رسول خدا صلی الله علیه و آله شکایت خواهم کرد.
در این حال حضرت علی علیه السلام سربند خود را از سر برداشت. امّ هانی که حالا او را شناخته بود، او را در آغوش گرفت و گفت: من فدایت شوم. اما چه کنم که قسم یاد کردم از تو به رسول خدا صلی الله علیه و آله شکایت کنم.
علی علیه السلام به او فرمود: نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله برو و به سوگندی که خوردی عمل کن.
ام هانی نزد پیامبر رفت اما پیش از اینکه چیزی بگوید، پیامبر به او فرمود: ام هانی، آمده ای از علی شکایت کنی. او دشمنان خدا و رسول خدا را ترسانده است. خداوند پاداش مجاهدت های علی را بدهد؛ و چون تو خواهر علی بن ابی طالب هستی، هر کس را پناه دادی من نیز پناه می دهم.
واقدی، المغازی، ج2، ص830.


حالا کسی که روز اول ولادتش،
نور جبهه‌اش عرش خدا را نور باران کند،
الآن بعد از هزار و اندی سال [پس از تولدش]،
با این رنج‌هایی که او کشیده و
با آن مشکلاتی که او با آنها روبرو شده…
ما نمی‌فهمیم چیست مطلب!
هر معصیتی که از کسی سر بزند،
قلب او را آزرده می‌کند!
هر گرفتاری که برای شیعه‌ای پیدا بشود،
دل او را مکدر می‌کند!
این است که در طول این زمان،
مصائب امام زمان را غیر از خدا کسی نمی‌د‌اند!
فکر کنید شما،
شماها می‌روید کربلا و
چشمتان به آن قبر شش‌گوشه می‌افتد،
چه حالی پیدا می کنید؟!
اما او هر روز مقابل آن قبر است و
آن بدن قطعه قطعه را می‌بیند،
بر اوچه می‌گذرد؟!
او می‌آید به مشهد،
وقتی نگاه می‌کند امام رضا را می‌بیند که
یتململ کتململ السلیم!
و وقتی می‌رود کنار قبر صدیقه‌ی کبری،
بدن آزرده‌ی او را می‌بیند!
حالا کسی که نور او، روز اول،
همه‌ی ملأ اعلی را روشن کرد،
بعد از این همه ابتلائات و آن همه عبادات،
آیا تلألؤ نفس او کجاست؟!
خلاصه‌ی کلام این است که
خدا در قرآن یک آیه دارد:
و أشرقت الأرض بنور ربها».
این آیه تفسیر شده به ظهور امام زمان.
نور امام زمان این است!
اگر کسی حقیقتش این است
درک مقام او از حوصله‌ی ادراک ما خارج است!
آیه این است، تفسیرش هم این است.
خدا می‌فرماید:
زمین روشن شد به نور پرودگار زمین.
امام در تفسیر این آیه فرمود:
نور ربّی که تمام زمین را اشراق می‌کند،
صاحب العصر و امان است.


پادشاه روم نامه ای به معاویه نوشت که در آن سؤالاتی بود از جمله این که معنای لا شی ء چیست؟ معاویه متحیر ماند. عمرو عاص به معاویه گفت: فرمان بده تا اسب خوبی را به میان لشکر علی بن ابی طالب (علیه السلام) بفرستند و بگویند این را می فروشیم. هر گاه بپرسند که به چند می فروشید؟ بگویید به ""لاشی ء"" در این هنگام مسأله بر تو روشن خواهد شد. معاویه به گفته عمروعاص عمل کرد. خریدار چون قیمت اسب را سؤال کرد، فروشنده گفت: آن را به لاشی ء می فروشم. در این وقت، حضرت علی (علیه السلام) به قنبر فرمودند: بگیر این اسب را. فروشنده گفت: لاشی ء را بده که قیمت این اسب است.
حضرت علی (علیه السلام) دست وی را گرفته، به طرف صحرا رونمودند در این حال سرایی به نظر فروشنده آمد حضرت فرمود: این، قیمت اسب توست آن را بگیر. فروشنده گفت: این چگونه می شود؟ حضرت فرمود: مگر این آیه را قرائت نکرده ای که خداوند متعال می فرماید: کَسَرَابٍ بِقِیعَةٍ یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاءً حَتَّى إِذَا جَاءَهُ لَمْ یَجِدْهُ شَیْئًا شیئاً""نور/ 39"". یعنی: (کسانی که کافر شدند اعمالشان همچون سرابی است در یک کویر که انسان تشنه از دور آن را آب می پندارد اما هنگامی که به سراغ آن می آید چیزی نمی یابد.)
ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج 2، ص 383 ،382


قرآن مى‏فرماید: تلک الرسل فضّلنا بعضهم على بعض. و رفع بعضهم درجات»( بقره، 253.) ما بعضى از آنان را بر بعضى دیگر برترى دادیم. و درجات برخى را افزودیم. 
برخى از آنان صاحب کتاب و شریعت و اولواالعزم بودند و برخى از آنها پیرو دیگر پیامبران. 
امّا گل سرسبد و خاتم آنان پیامبر اکرم‏صلى الله علیه وآله است که امتیازات ویژه‏اى دارد، از جمله: خاتمیّت، امّى بودن، معجزه جاوید و بدون تحریف و در دسترس داشتن، جهانى بودن، شاهد بودن پیامبر بر تمام انبیا. و جئنا بک. على هؤلاء شهیداً»(نساء، 41.)


خداوند درباره‏ى حضرت عیسى مى‏فرماید: و رافعک الّى»(آل عمران، 55) و درباره‏ى حضرت ادریس مى‏خوانیم: و رفعناه مکاناً علیا»( مریم، 57) بنابراین، خداوند در قرآن علاوه بر پیامبر اسلام، براى پیامبران دیگر همچون؛ حضرت ادریس، عیسى، خضر و الیاس سفر آسمانى و معراج را مطرح کرده است.(تفسیر اطیب‏البیان، ذیل آیه 57 سوره مریم) 
البته احتمال دارد مراد از رفعنا» مقام و جایگاه معنوى باشد.

فی الکافی عن النَّبیِّ صلی‌الله‌علیه‌وآله مُسْتَرِیحٌ وَ مُسْتَراحٌ مِنْهُ (۱)
از این مرز بین دنیا و آخرت همه عبور می‌کنند و دو قسمند: یک عده‌ای خودشان با این عبور به راحت می‌رسند و از رنج نجات پیدا می‌کنند؛ یک عده هم کسانی هستند که وقتی عبور می‌کنند، دیگران از دست آنها راحت می‌شوند.

أَمَّا الْمُسْتَرِیحُ
آن کسی که خودش با عبور از دروازه‌ی مرگ به راحت می‌رسد

فَالْعَبْدُ الصَّالِحُ
بنده‌ی صالح است که راحت می‌شود

اِسْتراحَ مِنْ غَمِّ الدُّنْیا
پس عبد صالح [از غم دنیا آسوده می‌شود.] یکی این [آسایش است]

وَ ما کانَ فِیهِ مِنَ الْعِبادَةِ
[و از رنج تکلیف و بندگی آسوده می‌شود] خب یک ریاضت‌هایی بر عهده‌ی بنده‌ی مؤمن هست. عبد صالح در دنیا ریاضت‌هایی باید بکشد؛ کارهایی باید بکند؛ تقیداتی دارد. مثلاً فرض کنید روزه‌ی ماه رمضان در هوای گرم یا برخاستن در نیمه‌ی شب از خواب راحت برای عبادت. اینها خب یک رنج‌هایی است دیگر؛ رنج‌های جسمانی است. اگرچه حالا آن بندگانی که به مراتب بالا برسند، این رنج‌ها برایشان راحت است و لذت می‌برند اما متعارف ماها اگر چنانچه خودمان را دچار کنیم به این‌جور عبادات و واقعاً تقید داشته باشیم بالاخره یک پابندی و سختی است، از آن هم راحت می‌شود.

إِلى‌ الرَّاحَةِ وَ نَعِیمِ الآخِرَةِ
[راحت شدن از اینها به سوی آسایش ابدی و بهشت آخرت] این آن قسم اول است.

أَمَّا المُسْتَراحٌ مِنْهُ فَالْفاجِرُ
[اما آن کسی که دیگران از دست او آسوده می‌شوند، او انسان فاجر است.]
چه کسی از دست او راحت می‌شود؟

یَسْتَرِیحُ مِنْهُ الْمَلَکانِ
اول [کسانی که از دست او راحت می‌شوند] این دو ملک الهی که مأور نوشتن اعمال او هستند؛ آنها از دست او راحت می‌شوند. [آنها] که هی می‌دیدند او گناه می‌کند، خطا می‌کند، معصیت الهی می‌کند، خب اینها ملک بودند، رنج می‌بردند لابد از او، آنها از دستش راحت می‌شوند.

اللَّذانِ یَحْفَظانِ عَلَیْهِ
آن کسانی که یحفظونهُ مِن اَمرِالله یعنی به دستور خدای متعال حفاظت می‌کنند

وَ خادِمُهُ
آن کسانی که در دنیا خدمت او را می‌کنند از دستش راحت می‌شوند.

وَ أَهْلُهُ
[و خانواده‌ی او از دستش راحت می‌شوند]

وَ الْأَرْضُ الَّتى‌ کانَ یَمْشى‌ عَلَیْها
همین زمینی که انسان فاجر بر روی او عبور می‌کند، این زمین هم از دست او راحت می‌شود. ما نمی‌فهمیم که چه دارد می‌گذرد در این عالم وجود و در این عالم . با این چشم ظاهری چیزهایی را نمی‌شود فهمید اما این واقعیت دارد؛ آن زمین هم از دست او راحت می‌شود.

۱) الشافی، صفحه‌ی ۸۸۲


ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه تصریح کرده، توانایی جسمی علی بن ابیطالب، ضرب المثل بوده، او بوده که درِ قلعه خیبر را کَند، در حالی که جمعی تلاش کردند آن را برگردانند ولی نتوانستند، او بود که بت هبل را -که بت بزرگی بود- از بالای کعبه به زمین انداخت و او بود که سنگ بزرگی را در روزهای خلافتش با دست خویش از جا کند و از زیر آن آب جوشید، در حالی که لشکریان همگی از این کار ناتوان بودند.
ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۲۱.


ابن عبد البر(م 463ق) در کتاب الاستیعاب فی معرفة الاصحاب» در توصیف حضرت آورده است: حضرت على(ع) قد متوسط و چشمانی سیاه داشت. خوش‌سیما بود و مانند ماه شب چهارده، از زیبایى می‌درخشید. شکمش، بزرگ و شانه‌هایش، پهن و درشت انگشت بود. اندامى لطیف داشت و گردنش از سپیدى، مانند تنگى از نقره بود. جلو سرش مو نداشت و محاسنش، انبوه بود. استخوان شانه استوارى، مانند استخوان شانه شیر درنده بود. بازو و بند دستش از پیچیدگى قابل تشخیص نبود. هنگام راه رفتن گام‌ها را کشیده برمی‌داشت. هرگاه بازوى کسى را می‌گرفت، چنان بود که جان او را گرفته تا آن‌جا که تاب نفس کشیدن را احساس نمی‌کرد. دست و بند دستش، فربه بود.
ابن عبد البر، یوسف بن عبد الله، الاستیعاب فى معرفة الأصحاب، بیروت، دار الجیل، چاپ اول، 1412ق، ج ‏3، ص 1123.


کنیه‌های امام علی بن ابیطالب(ع)، عبارتند از ابوالحسن ابوالحسین، ابوالسبطین، ابوالریحانتین، ابوتراب و ابوالائمه. همچنین امیرالمؤمنین، یعسوب الدین والمسلمین، مبیر الشرک والمشرکین، قاتل الناکثین والقاسطین والمارقین، مولی المؤمنین، شبیه هارون، حیدر، مرتضی، نفس الرسول، أخو الرسول، زوج البتول، سیف اللّه المسلول، امیر البررة، قاتل الفجرة، قسیم الجنّة والنار، صاحب اللواء، سید العرب، کشّاف الکرب، الصدّیق الأکبر، ذوالقرنین، هادی، فاروق، داعی، شاهد، باب المدینة، والی، وصی، قاضی دین رسول اللّه، منجز وعده، النبأ العظیم، الصراط المستقیم والأنزع البطین،القابی است که در منابع مختلف برای وی ذکر شده است.
مناقب آل ابی طالب، مکتبه حیدریه، نجف، ج۳، ص۳۲۱-۳۳۴.


مواعظ و اندرزهای امام سجاد (علیه السلام)
 
ابن آدم! إنّک لاتزال بخیر ما کان لک واعظ من نفسک وما کانت المحاسبة من همّک وما کان الخوف لک شعاراً والحذر لک دثاراً.
 
(تحف العقول صفحه ۲۸۰)
 
گرچه انسان از موعظه دیگران بی‌نیاز نیست، لکن موعظه‌ای که از درون انسان برمی‌خیزد بهترین موعظه است، چون هرکسی به صفات و عیوب خود از همه آگاه‌تر است.
باید همت انسان این باشد که خود را محاسبه کند. اگر دیگران ما را محاسبه نکنند، دلیل نمی‌شود که ما خود را محاسبه نکنیم. محاسبه، از لغزش‌های آینده انسان جلوگیری می‌کند.
مراد از خوف، خوف از خدا و عذاب او و کردار بد انسان است نه ترس از مردم و قدرتهای پوشالی.
حذر، به معنای احتیاط است لکن نه به این معنا که انسان دست از فعالیت بکشد بلکه باید در میدانهای مختلف وارد شده اما همواره احتیاط و پرهیز را رعایت کند که معنای تقوا هم همین است.

شخص منافقی از مؤمنی مالی طلب داشت. امیرالمؤمنین(ع) برای او دعایی کرد تا او بتواند قرض خود را ادا کند، سپس به او امر کرد سنگ یا کلوخی را از روی زمین بردارد، آن شخص سنگ را برداشت و دید سنگ در دست حضرت تبدیل به طلا شده است، علی(ع) طلا را به آن مرد داد آن مرد دین خویش را ادا کرد و صد هزار درهم نیز برایش باقی ماند.
شیخ عباس قمی، منتهی الامال، ص 300.


خالد بن ولید، علی(ع) را در زمین های خود دید، جسارتی به حضرت نمود، علی(ع) از اسب پیاده شد و خالد را به سمت آسیای حارث بن کلده برد، سپس میله آهنی سنگ آسیا را در آورد و آن را مانند حلقه ای بر گردن خالد انداخت، در این حال یاران و اطرافیان خالد ترسیدند و خالد نیز شروع به قسم دادن علی نمود که مرا رها کن.
علی(ع) او را رها کرد و خالد در حالیکه میله آهنین مانند حلقه ای اطراف گردنش بود، نزد ابوبکر رفت.
ابوبکر به آهنگران دستور داد که حلقه آهنین را از اطراف گردن او باز کنند، آنها گفتند: میله آهنین فقط توسط آتش بریده می شود و خالد طاقت و توان آتش گداخته را ندارد و می میرد. میله آهنین در گردن خالد بود و مردم با دیدن آن می خندیدند تا این که حضرت از سفر بازگشتند، مردم شفاعت خالد را نمودند، آن حضرت قبول کرده و حلقه آهنین را مثل خمیر قطعه قطعه کرد و بر زمین ریخت.
شیخ عباس قمی، منتهی الامال، ص 294.


عَن عَبدِاللهِ بنِ میمون عن الصادقِ جعفرِ بنِ محمدٍ علیهماالسلام عن ابیهِ عن آبائِهِ علیهم‌ُالسلام قالْ قالَ رسولُ الله صلی‌الله‌علیه‌وآله مَنْ سَلَکَ طَرِیقاً یَطْلُبُ فِیهِ عِلْماً سَلَکَ اَللَّهُ بِهِ طَرِیقاً إِلَى‌ اَلْجَنَّةِ (۱)
هر کس راهی را بپیماید برای اینکه علمی را فرا بگیرد، خدای متعال او را در راهی قرار می‌دهد به سوی بهشت.

وَ إِنَّ اَلْمَلاَئِکَ لَتَضَعُ أَجْنِحَتَهَا لِطَالِبِ اَلْعِلْمِ رِضًا بِهِ
از بس [ملائک] از او خشنودند، بال‌هایشان را در زیر او فرش می‌کنند

وَ إِنَّهُ لَیَسْتَغْفِرُ لِطَالِبِ اَلْعِلْمِ مَنْ فِی اَلسَّمَاءِ وَ مَنْ فِی اَلْأَرْضِ حَتَّى اَلْحُوتِ فِی اَلْبَحْرِ
[براى طالب علم هر که در آسمان و در زمین است آمرزش خواهد تا برسد به ماهیان دریا] که حالا اینها را بایستی بیشتر دقت کرد. خیلی نکات گاهی در این هست که حالا حوت در بحر، ماهی دریا چه خصوصیتی دارد که دعا کند. اینها یک دقت‌هایی یک ظرافت‌هایی درش هست که حالا ما بعضی‌ها را ما ملتفت نمی‌شویم. انسان با برخورد با معارف دنیایی گاهی به یک نکته‌ای برخورد می‌کند که می‌فهمد اینی که اینجا مثلاً کلمه‌ی حوت را آورده‌اند این به خاطر این نکته است؛ که حالا فعلاً دست ما خالی است.

وَ فَضْلُ اَلْعَالِمِ عَلَى اَلْعَابِدِ کَفَضْلِ اَلْقَمَرِ عَلَى سَائِرِ اَلنُّجُومِ‌ لَیْلَةَ اَلْبَدْرِ
آن شبی که ماه با ستاره فرق دارد -که ستاره کمکی نمی‌کند و نوری نمی‌دهد اما ماه نور می‌دهد- آن کی است؟ آن شب‌های بدر است؛ شب‌های ماه تمام است. فضل عالِم بر عابد این‌جور است؛ [یعنی عالم] مثل ماه تمام در شب‌های بدر [است] که نور می‌دهد و به دیگران کمک می‌کند و راه را روشن می‌کند. عالم این‌جوری است. ببینید تشبیه، تشبیه روشنِ زیبایی است.

وَ إِنَّ اَلْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ اَلْأَنْبِیَاءِ وَ إِنَّ اَلْأَنْبِیَاءَ لَمْ یُوَرِّثُوا دِینَاراً وَ لاَ دِرْهَماً
[علما] پول و ملک و زمین و سرمایه برای ورّاث خودشان نگذاشته‌اند

وَ لَکِنْ وَرَّثُوا اَلْعِلْمَ
[بلکه] علم [به ارث] گذاشته‌اند
این همان قرینه‌ای است که نشان می‌دهد مراد از علم، معارف الهی است

فَمَنْ أَخَذَ مِنْهُ أَخَذَ بِحَظٍّ وَافِرٍ
[و هر که از آن برگرفت بهره‌ی فراوانى برد]

۱) الامالی شیخ صدوق، صفحه‌ی ۱۱۶


پس از رحلت حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله ، یاران حضرت امیرالمؤ منین علىّ علیه السلام نزد زید بن ارقم که یکى از اصحاب رسول خدا صلوات اللّه علیه بود و در جریان غدیر خم نیز حضور داشت آمدند و از او گواهى خواستند؛ ولى چون او از طرف حکومت براى خود احتمال خطر مى داد از بیان حقیقت و جریان غدیر خوددارى کرد.
بعد از گذشت مدّتى ، همین شخص مریض شد و در بستر بیمارى افتاد، وقتى امیرالمؤ منین علىّ علیه السلام شنید که زید بن اءرقم مریض حال است به عیادت و دیدار او آمد.

همین که زید بن ارقم چشمش به جمال نورانى حضرت افتاد، گفت : مرحبا به امیر مؤ منان ، که از من عیادت مى نماید، با این که وى ما را قبول ندارد و از ما دلگیر و آزرده خاطر مى باشد.
امام علىّ علیه السلام فرمود:اى زید! آن ناراحتى که براى ما به وجود آوردى هرگز مانع آن نمى شود که ما شرط انسانیّت و حقّ دوستى را فراموش نموده ؛ و تو را در حال بیمارى عیادت نکنیم .
و پس از آن افزود:
هرکس مریضى را براى رضاى خداوند عیادت کند، تا هنگامى که در کنار مریض نشسته باشد، در سایه رحمت و لطف الهى خداوند قرار خواهد داشت .و چون بخواهد برخیزد که از نزد مریض بیرون رود، خداوند متعال هفتاد هزار ملک را ماءمور مى نماید تا براى او درود و تحیّت فرستند؛ و مشمول رحمت الهى قرار مى گیرد.
سپس افزود:اى زید! من دوست داشتم که چنین فضیلتى شامل حالم گردد؛ و به همین جهت از تو عیادت کردم
محدث نوری، مستدرک الوسائل : ج 2، ح 3، علامه مجلسی، بحار الا نوار: ج 81، ص 228، ح 41.


روزى امیرالمؤ منین علىّ علیه السلام از منزل خارج شد؛ و در بین راه به سلمان فارسى برخورد نمود، به او خطاب نمود و اظهار داشت : اى سلمان ! در چه وضعیّتى به سر مى برى ؟
سلمان فارسى در جواب چنین پاسخ داد: در غم چهار موضوع به سر مى برم ؛ حضرت فرمود: آن چهار موضوع اندوهناک چیست ؟
سلمان گفت :
اوّل : همسر و عائله ام ، که از من طعام و دیگر مایحتاج زندگى رامى خواهد.
دوّم : پروردگار متعال ، که باید مطیع و فرمان بر او باشم .
سوّم : شیطان رجیم (رانده شده )، که هر لحظه سعى دارد مرا از مسیر حقّ، منحرف و دچار معصیت کند.
چهارم : عزرائیل و ملک الموت ، که در انتظار گرفتن جان من است .
امام علىّ علیه السلام فرمود: اى سلمان ! تو را بشارت دهم به مقامات عالى و فضائل والائى که در بهشت خواهى داشت ؛ چه این که من نیز روزى به ملاقات حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله رفتم ، آن حضرت به من فرمود: یا علىّ! در چه وضعیّتى هستى ؟
گفتم : در وضعیّت سختى به سر مى برم ؛ و براى همسر و دو فرزندم حسن و حسین علیهم السلام ناراحت هستم ؛ چرا که غیر از آب آشامیدنى چیز دیگرى در منزل نداریم .
حضرت رسول اکرم صلّى اللّه علیه و آله فرمود: یا علىّ!
•غم و ناراحتى مرد در جهت رفع مشکلات خانواده ، سبب نجات او از آتش ‍ دوزخ مى باشد.
•و مطیع و فرمان بر خدا بودن ، نیز وسیله رهائى انسان از آتش قهر و غضب الهى است .
•همچنین صبر بر مشکلات زندگى ، چون جهاد در راه خدا و بلکه افضل از شصت سال عبادت مستحبّى است .
•و نیز هر لحظه به یاد مرگ بودن ، کفّاره گناهان خواهد بود.
و در ادامه فرمود:
یا علىّ! رزق و روزى و نیاز بندگان ، را خداوند متعال برآورده مى نماید، و غم و اندوه در این جهت سود و زیانى ندارد مگر ثواب و پاداش در پیشگاه خداوند مهربان .
و در پایان حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله افزود:
بدان که مهم ترین غم ها، غَمْ داشتن ، براى عائله و خانواده است .
شیخ تاج‌الدین محمد بن محمد شعیری،جامع الاخبار: ص 91.



زنی شش ماهه فرزندش را به دنیا آورد ، همسرش نزد عثمان رفت وداستان را برای خلیفه تعریف کرد ، عثمان تصمیم به اجرای حدّ گرفت ، علی علیه السلام فرمود : حق نداری حد جاری کنی ؛ زیرا خداوند می فرماید زمان بارداری و شیر دهی سی ماه است ، ونیز فرمود : مادران باید فرزندانشان را دو سال کامل شیر دهند ، وچون دوران شیر خوارگی که دو سال است کم شود برای حمل شش ماه می ماند ، عثمان پس از شنیدن سخنان امیر علیه السلام آن زن را رها کرد .
تفسیر القرآن ، أبو المظفر منصور بن محمد بن عبد الجبار السمعانی (متوفای489هـ) ، دار الوطن - الریاض - السعودیة - 1418هـ- 1997م،ج 1 ، ص 236.


در زمان حکومت عمر بن خطّاب ، دو نفر زن بر سر کودک شیرخواره اى نزاع واختلاف کردند؛ و هر یک مدّعى بود که کودک فرزند او است ، بدون آن که دلیلى بر ادّعاى خود داشته باشند.
عمر در قضاوت این مساءله و بیان حکم فرو ماند، که آیا کودک را به کدام یک از آن دو زن بدهد.
به همین جهت از امیرالمؤ منین علىّ علیه السلام در خواست کرد تا چاره اى بیندیشد و براى رفع مشکل اقدامى نماید.
حضرت امیرالمؤ منین علىّ علیه السلام هر دو زن را دعوت به صبر و سکوت نمود؛ و با موعظه از ایشان خواست تا حقیقت امر را بازگو نمایند، لیکن آن ها قانع نشدند و هر کدام بر ادّعاى خود پافشارى نموده و متقاضى دریافت کودک بودند.
حضرت با توجّه به اهمیّت قصّه ، دستور داد تا ارّه اى بیاورند، زن ها تا چشمشان به ارّه افتاد اظهار داشتند: یا علىّ! مى خواهى چه کنى ؟
امام علىّ علیه السلام فرمود: مى خواهم کودک را با ارّه از وسط جدا نمایم و سهم هر یک را بدهم .
هنگامى که کودک را آوردند، یکى از آن دو زن ساکت و آرام ماند و دیگرى گفت : خدایا! به تو پناه مى برم ، یا علىّ! من از حقّ خود گذشتم و کودکم را به آن زن بخشیدم .
در همین لحظه ، حضرت امیر علیه السلام اظهارنمود: ((اللّه اکبر!))؛ و خطاب به آن زن کرد و فرمود: این کودک براى تو و فرزند تو است .
و سپس افزود: چنانچه این بچّه مال آن دیگرى مى بود، مى بایست دلش به حال کودک خود مى سوخت و اظهار ناراحتى مى کرد.
در این هنگام زنى که آرام و ساکت بود، به دروغ و بى محتوائى ادّعاى خود اعتراف کرد؛ و گفت : که من حقّى در این کودک ندارم .
و در نهایت عمر از حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام به جهت حلّ این مشکل مهمّ، تشکّر و قدردانى کرد.
شیخ مفید، ارشاد، قضایاه علیه السلام فی خلافه عمر.

از امام علی نقل شده است: روزى حضرت فاطمه زهراء سلام اللّه علیها مشغول پختن غذا بود، من نیز در تمیز کردن مقدارى عدس به او کمک مى کردم . در همین حال پیامبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله وارد منزل شد؛ و پس از آن که فاطمه زهراء را کنار اجاق آتش مشغول پختن غذا دید؛ و نیز مرا در حال کمک به او مشاهده کرد، فرمود:
اى ابوالحسن ! سخنم را گوش کن ؛ و توجّه داشته باش که من سخنى نمى گویم مگر آن که خداوند مرا به آن دستور داده باشد.
سپس افزود:
•هر مردى که همسرش را در اداره امور منزل ، یارى و کمک نماید، به تعداد هر موئى که در بدن دارد، ثواب یکسال عبادت نماز و روزه برایش ثبت مى گردد؛ و همچنین خداوند ثواب صابرین را به او عطا مى نماید.
•و هرکس همسر و عیال خود را در کارهاى مربوط به منزل کمک و مساعدت نماید و بر او منّت نگذارد، خداوند نام او را در لیست شهداء و صدّیقین ثبت مى نماید و . .
•و سپس فرمود: بدان که یک ساعت خدمت در منزل ، بهتر از یک سال عبادت مستحبّى است .
•لذا هر مردى که بدون منّت به همسر خود خدمت کند، همانا او در سراى م بدون حساب داخل بهشت مى گردد.
•و خدمت به همسر، کفّاره گناهان کبیره مى باشد؛ و موجب خاموشى خشم و غضب خداوند و ازدیاد حسنات و ترفیع درجات خواهد بود. حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله ، در پایان فرمود:اى ابوالحسن ! این را هم بدان که کسى به همسر و عائله خود کمک نمى کند مگر آن که نسبت به مبداء و معاد معتقد باشد و نیز هدفش ‍ جلب رضایت خداوند و سعادت دنیا و آخرت باشد.
محدث نوری، مستدرک الوسائل : ج 13، ص 48، ح 2، علامه مجلسی، بحار الا نوار: ج 104، ص 132، ح 1.


یکی از توانگران بصره، شبی عثمان بن حنیف (فرماندار بصره) را مهمان کرد و مجلسی را به خاطر وی ترتیب داد. گزارش این ضیافت به گوش حضرت (ع) رسید و امام (ع) فوراً نامه‌ای را به عثمان بن حنیف نوشت: "ای پسر حنیف! شنیده‌ام، مردی از متمکنان اهل بصره تو را به مهمانی فراخوانده و تو هم دعوت او را پذیرفته در حالی که طعام‌های رنگارنگ و ظرفهای بزرگ غذا یکی پس از دیگری پیش تو قرار داده شده. آگاه باش! هر پیروی را پیشوایی است که به او اقتدا می‌کند و از نور دانش او بهره می‌گیرد. بدان که پیشوای شما از دنیایش به دو جامه کهنه و از غذاها به دو قرص نان بسنده کرده است.
نهج البلاغه، نامه ۴۵.

در زمان خلافت و زمامداری امام على (ع) در کوفه، زره آن حضرت گم شد. پس از چندى نزد مردی مسیحى (یا یهودی) پیدا شد. علی (ع) به او فرمود: این زره برای من است، ولی آن مرد انکار کرد و گفت: زره در دست من است، شما که ادعا می‌کنید باید دلیل بیاورید.
امام على (ع) او را به محضر قاضى برد و اقامه دعوى کرد که این زره از آن من است، نه آن را فروخته ام و نه به کسى بخشیده ام و اکنون آن را در نزد این مرد یافته ام . شریح، قاضى دادگاه، به آن مرد گفت: خلیفه ادعاى خود را اظهار کرد، تو چه مى گویى؟ او گفت : این زره مال خود من است و در عین حال، گفته مقام خلافت (امیر المؤمنین) را تکذیب نمى کنم [ممکن است خلیفه اشتباه کرده باشد].
قاضى رو به امام(ع) کرده و عرضه داشت: شما مدّعى هستید و این شخص منکر است، به همین جهت، ارائه شاهد بر عهده شماست.
على(ع) خندید و فرمود: قاضى راست مى گوید، اکنون باید شاهد آورم، ولى من شاهدی ندارم.
قاضى روى این اصل که مدّعى شاهد ندارد، به نفع مسیحى (یا یهودی) حکم کرد و او هم زره را برداشت و روانه شد .
ولى مرد مسیحى که خود بهتر مى دانست زره برای چه کسى است، پس از آنکه چند قدم برداشت، برگشت و گفت: این طرز حکومت و رفتار از نوع رفتارهاى بشر عادى نیست، از نوع حکومت انبیاست سپس اسلام آورد و اقرار کرد که زره برای على (ع) است و در مسیر صفّین از دست او افتاد. آنگاه حضرت علی (ع) از اسلام آوردن او خوشحال شد و زره را به او هدیه داد. طولى نکشید که او با شوق و ایمان در زیر پرچم على (ع) و به همراه او با خوارج در جنگ نهروان جنگید.
ابن اثیر، عز الدین أبو الحسن على بن ابى الکرم‏، الکامل فی التاریخ، نشر دار صادر، بیروت، 1385ق، ج 3، ص 401؛ ثقفی، ابراهیم بن محمد، الغارات، مؤسسه دار الکتاب، قم، 1410ق، ج 1، ص 74 و 75.

قرآن درباره حضرت عیسی(ع) میفرماید: آنان (یهود) حضرت عیسی را نکشتند و او را دار نزدند، بلکه شبیه او را دار زدند.(۱) در آیه دیگر فرمود: ای عیسی! تو را میگیریم و به سوی خود بالا میبریم.(۲) از این آیات استفاده کرده‏اند حضرت عیسی زنده و در آسمان‏ها است. گر چه برخی از مفسران احتمال داده‏اند معنای آیات این نیست که حضرت زنده باشد، بلکه به قرینه کلمه متوفیک او مرده است و نزد پروردگارش روزی میخورد.(۳) درباره حضرت الیاس نیز گفته شده که به آسمان‏ها رفت. او ۲۲ سال مردم بعلبک را به شریعت حضرت موسی دعوت کرد. بعضی الیاس را حضرت ادریس میدانند و گفته‏اند: از اولاد هارون و یا برادر خضر بود.(۴) در مورد حضرت خضر گفته‏اند از آب حیات خورد و همیشه زنده است. جایگاه غالب او مسجد صعصعه و مسجد سهله است. سید ابن طاووس روایت کرده که حضرت خضر به استقبال جنازه حضرت امیر المؤمنین علی(ع) آمد و امام حسن و امام حسین(ع) را تسلیت گفت و جایگاه قبر نوح را به آنان معرفی کرد.(۵) قرآن در مورد حضرت ادریس فرمود: در کتاب، ادریس را یاد کن. او بسیار راستگو و پیامبر بود و ما او را به مقام والایی رساندیم.(۶) بعضی از ظاهر آیه استفاده کرده‏اند حضرت ادریس زنده است و او به آسمان‏ها رفته است، ولی همان طور که در مورد حضرت عیسی گفته شد، درباره حضرت ادریس همان احتمال میرود. در مورد حضرت خضر این احتمال است که اصلا پیامبر نباشد. دو پیامبری که به آسمان‏ها رفته‏اند، حضرت ادریس و عیسی بود و دو پیامبری که در زمین زنده‏اند، حضرت خضر و الیاس بوده‏اند.
۱ - نساء (۴)، آیه ۱۵۷.
۲ - آل عمران (۳)، آیه ۴۹.
۳ - تفسیر نمونه، ج ۲، ص ۴۳۱.
۴ - عماد زاده اصفهانی، قصص قرآن، ص ۶۸۰.
۵ - همان، ص ۳۴۲. ۶ - مریم (۱۹)، آیه ۵۶.


در زمان ابوبکر و عمر، زله شدیدی در مدینه رخ داد، به طوری که عموم مردم ترسیدند. نزد ابوبکر و عمر رفتند، مشاهده کردند آن دو نفر از شدت ترس به شتاب حضور امیرالمؤمنین(ع) می روند.
مردم هم به تبعیت آنها حضور آن حضرت رسیدند. امیرالمؤمنین(ع) از منزل خارج شدند. ابوبکر و عمر و عموم در عقب آن بزرگوار رفتند تا به باروی شهر رسیدند. آن حضرت روی زمین نشست مردم هم اطراف او نشستند. دیوارهای مدینه مانند گهواره حرکت می کرد اهل مدینه از شدت ترس صداهای خود را بلند کرده و فریاد می زدند: یا علی به فریاد ما برس، هرگز چنین زمین لرزه ای ندیدیم. لب های آن حضرت به حرکت آمد و با دست به زمین زد و فرمود: ای زمین آرام و قرار بگیر. زمین به اذن خدا ساکت شد و قرار گرفت.
مردم از اطاعت و فرمانبرداری زمین از امیرالمؤمنین تعجب کردند، فرمود: شما تعجب کردید که اطاعت امر من نمود وقتی به او گفتم: قرار بگیر؟ عرض کردند: بلی، یا امیرالمؤمنین. فرمود: من همان انسانی هستم که خداوند در قرآن می فرماید:(و قال الانسان مالها) به زمین می گویم بیان کن برای من حوادث و اخباری که بر روی تو واقع شده و انجام گرفته است و به من بگو عمل هایی که مردم در روی تو به جا آورده اند.
پس از آن فرمود: اگر این همان زمین لرزه هایی بود که خداوند در سوره زله می فرماید زمین به من اخبار خود را خبر می داد، ولی آن نیست
تفسیر برهان، ج 4، ص 493، ح 1 و 6، نور الثقلین، ج 5، ص 648، ح 7.


شخصی در ضمن ملاقاتى که با رسول خدا(ص) داشت، گفت: چگونه على(ع) می‌تواند لواء الحمد» را به دوش بکشد؟ رسول خدا(ص) در پاسخ فرمود: چگونه على(ع) تاب تحمل آن‌را نداشته باشد، حال آن‌که خصلت‌هاى چندى را در اختیار دارد: 1. شکیبائیش مانند شکیبائى من است. 2. چهره زیبایش مانند چهره زیباى یوسف(ع) است. 3. نیرویش مانند نیروى جبرئیل است».
محب الدین طبرى‏، أحمد بن عبد الله، الریاض النَضِرَة فى مناقب العَشرة، بیروت، دار الکتب العلمیة، چاپ دوم‏، 1424، ج ‏3، ص 172ق‏.


روایت اول: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ إِنَّ اللَّهَ تَعالی لَیَحْفَظُ مَنْ یَحْفَظُ صَدِیقَه»
روایت دوم: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع لَا تُفَتِّشِ النَّاسَ فَتَبْقَی بِلَا صَدِیق»
شافی، صفحه‌ی ۶۵۲
 
دو روایت کوتاه:
فی الکافی، عن الصّادق (علیه‌السّلام)، قال: انّ اللَّه تعالی لیحفظ من یحفظ صدیقه»؛ [حضرت امام جعفر صادق علیه‌السّلام فرمودند:] خدای متعال حفظ میکند آن کسی را که رفیق خود را حفظ کند. [البته] مراد، حفظ جسمانی نیست فقط - حالا آن هم یکی از مصادیقش ممکن است باشد - یعنی آبروی او را حفظ کند، شخصیت او را حفظ کند، جهات او را حفظ کند [و] مراعات کند. خدا یک چنین کسی را حفظ میکند. این پیوندهای برادری و رفاقت و انس و اخوت، در اسلام اینقدر اهمیت دارد. شما ملاحظه‌ی رفیقتان را میکنید، او را حفظ میکنید، خدای متعال در پاداش این عمل، شما را حفظ میکند. البته حفظ کردن رفیق معناش این نیست که انسان از گناه او، از خطای او دفاع کند؛ کما اینکه در این کارهای حزبی و جناحی و خطی و این چیزها معمول است که اگر خطائی هم از کسی سر بزند، چون با آنها هم‌جبهه است، هم‌خط است، هم‌حزب است، هم‌گروه است، باید بایستند پایش دفاع کنند؛ نه، این مراد نیست؛ این حفظ او نیست؛ این در واقع مخذول کردن او، بدبخت کردن اوست و خود؛ بلکه مراد، حفظ آبروی مؤمنی است که برادری ایمانی با انسان دارد. جامع، برادری ایمانی است. این یک روایت.

یک روایت دیگر هم باز از کافی است، از امام صادق (علیه الصّلاة و السّلام)؛ میفرماید که: لا تفتّش النّاس فتبقی بلا صدیق»؛ در کارهای مردم ریز نشو، تفتیش نکن، جزئیات را دنبال نکن. دنبال پیدا کردن عیوب ریز و درشت افراد نباش. اگر اینجور باشد، بدون رفیق خواهی ماند. یعنی هر کسی بالاخره یک عیبی دارد دیگر. اگر بخواهی همین‌طور ریز بشوی، تفتیش کنی، دنبال کنی، کسی برایت باقی نمیماند.


قَالَ الصَّادِقُ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ ع مَنْ لَمْ یَکُنْ لَهُ وَاعِظٌ مِنْ قَلْبِهِ وَ زَاجِرٌ مِنْ نَفْسِهِ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ قَرِینٌ مُرْشِدٌ اسْتَمْکَنَ عَدُوَّهُ مِنْ عُنُقِه»
شافی، صفحه‌ی ۶۵۲
 
فی الفقیه، عن الصّادق (علیه‌السّلام) [حضرت امام جعفر صادق علیه‌السّلام فرمودند]: من لم یکن له واعظ من قلبه و زاجر من نفسه و لم یکن له قرین مرشد استمکن عدوّه من عنقه». اولین چیزی که موجب میشود که انسان بتواند در مقابل دشمنش - که مراد، شیطان است - ایستادگی کند و مانع بشود از تصرف دشمن و تسلط دشمن، [این است که:] واعظ من قلبه»؛ از قلب خود واعظی برای خود داشته باشد. قلب متذکر بیدار، انسان را نصیحت میکند، موعظه میکند. یکی از بهترین وسائلِ اینکه انسان قلب را وادار کند به موعظه‌ی خود و فعال کند در موعظه‌ی خود، همین دعاهاست، دعاهای مأثور - صحیفه‌ی سجادیه و سایر دعاها - و سحرخیزی؛ اینها دل انسان را به عنوان یک ناصح برای انسان قرار میدهد. اول این است: واعظ من قلبه».

[دوم اینکه:] و زاجر من نفسه»؛ از درونِ خود یک زجرکننده‌ای، منع‌کننده‌ای، هشداردهنده‌ای داشته باشد. اگر این دو تا نبود، و لم یکن له قرین مرشد»، یک دوستی، همراهی که او را ارشاد کند، به او کمک کند، راهنمائی کند، این را هم نداشته باشد - که این، سومی است - که اگر چنانچه از درون، انسان نتوانست خودش را هدایت کند و مهار نفسِ خودش را در دست بگیرد، [باید] دوستی داشته باشد، همراهی داشته باشد، همینی که فرمودند: من یذکّرکم اللَّه رؤیته»، که دیدار او شما را به یاد خدا بیندازد؛ اگر این هم نبود، استمکن عدوّه من عنقه»؛ خود را در مقابل دشمنِ خود مطیع کرده است؛ دشمنِ خود را مسلط کرده است بر خود و بر گردن خود، که سوار بشود. که [منظور از] دشمن، همان شیطان است. اینها لازم است. از درون خود، انسان، خود را نصیحت کند. بهترین نصحیت کننده‌ی انسان، خود انسان است؛ چون از خودش انسان گله‌مند نمیشود. هر کسی انسان را نصیحت کند، اگر قدری لحن او تند باشد، انسان از او گله‌مند میشود؛ اما خود انسان، خودش را نصیحت کند؛ دشنام بدهد به خودش، ملامت کند، سرزنش کند خودش را؛ اینها خیلی مؤثر است. موعظه کند، زجر کند. در کنار اینها، یا به جای اینها اگر نبود، آن وقت دوست، رفیق، که دستگیری کند انسان را.


عَنْ أَبُو جَعْفَرٍ ع یَا صَالِحُ اتَّبِعْ مَنْ یُبْکِیکَ وَ هُوَ لَکَ نَاصِحٌ وَ لَا تَتَّبِعْ مَنْ یُضْحِکُکَ وَ هُوَ لَکَ غَاشٌّ وَ سَتَرِدُونَ عَلَی اللَّهِ جَمِیعاً فَتَعْلَمُون»
کافی، ج ۲، ص ۶۸۳
 
فی الکافی و التّهذیب، عن الباقر (علیه‌السّلام): [حضرت امام محمدباقر علیه‌السلام فرمودند:] اتّبع من یبکیک و هو لک ناصح»؛  [از] آن کسی که حرفهائی به تو میزند که آنقدر تلخ است که تو را به گریه می‌آورد، اما خیرخواه توست؛ حرف او را قبول کن. اتّبع» یعنی حرف او را گوش کن، بپذیر؛ [اگرچه] تلخ است، لیکن به نفع توست.

و لا تتّبع من یضحکک و هو لک غاش»؛ ولی گوش نکن، پیروی نکن از حرف آن کسی که حرفهای شیرینی میزند که خوشت می‌آید و لبهای تو را به تبسم باز میکند، اما و هو لک غاش»؛ فریبگر است، غش میکند با تو، خیرخواهی ندارد، از روی بددلی و بدخواهی است، [ولی] حرفی میزند که تو خوشت بیاید؛ از این شخص پرهیز کن. و ستردّون الی اللَّه جمیعا فتعلمون»؛ وقتی پیش خدای متعال رفتید، آنگاه حقایق دلهای یکدیگر را آنجا خواهید فهمید.


بهترین عمل، آن است که مورد قبول خدا باشد. 
به دو نمونه توجه کنید: 
1. اگر آن کس که کار انجام مى‏دهد، ابراهیم و همکارش اسماعیل و محل کارش مسجدالحرام و نوع کارش ساختن کعبه باشد؛ امّا قبول نشود، ارزشى ندارد؛ لذا حضرت ابراهیم هنگام ساختن کعبه گفت: ربّنا تقبّل منّا»(بقره، 127.)، خداوندا! این عمل را از ما قبول فرما. 
2. اگر نذر کننده مادر مریم و مورد نذر، فرزندى باشد که سالها انتظارش را داشته و فرزندش را وقف مسجد کند، باز هم باید به فکر قبولى آن باشد، همان گونه‏که مادر حضرت مریم پس از نذرش گفت: فتقبّل منّى»(آل عمران، 35.)، خداوندا! این عمل را از من پذیرا باش.

عربى بدشکل و بسیار زشت رو، میهمان حضرت مجتبى (علیه السلام ) گردید و بر سر سفره نشست . از روى حرص و اشتهاى فراوان مشغول غذا خوردن شد. از آنجا که خوى امام و این خانواده کریم است آنجناب از غذا خوردن او خرسند گشت و تبسم فرمود. در بین صرف غذا پرسید: اى عرب زن گرفته اى یا مجردى ؟ عرض کرد زن دارم . فرمود: چند فرزند دارى ؟ گفت هشت دختر دارم که من به شکل از همه بهترم اما آنها از من پرخورترند. حضرت تبسم نموده او را ده هزار درهم بخشید گفت این سهم تو و زوجه و هشت دخترت .
مولانا فخرالدین علی صفی، لطائف الطوائف ، ص 139.


نضربن حارث بن کلده، پسر خاله پیامبر اسلام (ص) بود، ولی شدیداً با اسلام مخالفت می کرد، و در مورد گسترش اسلام، کارشکنی می نمود از جمله کارشکنی های او اینکه: به عنوان تجارت به سوی حیره» و ایران» مسافرت می نمود و در آنجا اخبار و افسانه های پهلوانان ایران، مانند رستم و افراسیاب و. را که در صفحه ها نوشته شده بود، می خرید و به مکّه می آورد و آنها را می خواند و به مردم مکّه می گفت: محمد (ص ) نیکو گفتارتر از من نیست، من نیز از اخبار گذشتگان می گویم».
در ردّ این کارشکن مخالف، آیاتی، از جمله آیه 6 سوره لقمان نازل شد:
و من الناس من یشتری لهو الحدیث لیضل عن سبیل اللّه بغیر علم و یتخذها هزواً اولئک لهم عذاب مهین».
ترجمه :
و بعضی از مردم سخنان باطل و بیهوده را خریداری می کنند تا مردم را از روی جهل گمراه سازند، و آیات الهی را به مسخره گیرند، برای آنها عذاب خوار کننده ای است».
،خیر الدین ارکلى (م 1396)، الأعلام ، بیروت، دار العلم للملایین، ط الثامنة، 1989.


پیامبراکرم(ص) علاوه بر اینکه در جنگها شرکت می کرد؛ در سخت ترین لحظات جنگ پناهگاه اصحاب خویش بوده است چنانکه از امیرالمومنین علی (ع) نقل شده که می فرماید: وقتی که جنگ و نبرد شدت میگرفت و نبرد تن به تن آغاز می شد به رسول خدا(ص) پناه می بردیم و در این هنگام هیچ کدام از ما از او نزدیک تر به دشمن نبود.»
بیهقی، ابوبکر احمد بن حسین، دلائل النبوه، تحقیق عبدالمعطی قلعجی، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1405ق، چاپ اول، ج3 ص69-70.


از ابوعلی بغدادی نقل است که گفت:
من در بخارا بودم شخصی بنام جاوشیر» ده قطعه طلا به من داد تا آنها را خدمت حسین بن روح. نائب امام، در بغداد برسانم در بین راه یکی از طلاها گم شد و من متوجه نشدم ولی بعد از ورود به بغداد وقتی که خواستم طلاها را آماده کنم تا به خدمت نائب امام بدهم متوجه شدم که یکی از طلاها گم شده است از پول خودم شبیه آن قطعه را خریدم و به ضمیمه طلاهای دیگر خدمت حسین بن روح بردم و همه را تحویل دادم ولی وی همان سکه‎ای را که خودم خریده بودم به من برگرداند و گفت: سکه‎ای که گم کرده‎ بودی به دست ما رسید.
شیخ عباس قمی، منتهی الآمال، قم انتشارات هجرت، ۱۳۷۳، ج ۲، ص ۷۹۸٫


محمّد بن هارون همدانی می گوید:
پانصد دینار سهم امام بدهکار بوده و از این جهت دلتنگ شده بودم. با خود گفتم: چند باب دکان دارم آنها را به پانصد و سی دینار می فروشم و پانصد دینار آن را به امام زمان علیه السّلام تسلیم می کنم. به خدا قسم! در این مورد با کسی سخنی نگفتم و حرفی نزدم.
امام علیه السّلام به محمّد بن جعفر نوشته بودند: دکانها را از محمّد بن هارون به عوض پانصد دیناری که به ما بدهکار است تحویل بگیر!
قطب راوندی، الخرایج، ج 1، ص 272،


ملیکه (ملیکا) بنت یشوع، نوه دختری قیصر روم نسب مادرش به شمعون، یکی از حواریعیسی(ع) می‌رسید. ملیکه که در کاخ جدش بود، حضرت مریم(ع) و حضرت فاطمه(س) را در عالم رؤیا می‏‌بیند و حضرت فاطمه(س) او را به اسلام دعوت می‌‏کند و وی را متقاعد می‏‌سازد تا خود را به اسارت لشکریان اسلام درآورد. ملیکه سپس در جنگ بین مسلمانان با رومیان، اسیر مسلمانان می‌شود و امام هادی(ع) فردی را مأمور می‌کند و ملیکه را از بازارِ برده‌فروشان می‌خرد و به عقد امام حسن عسکری(ع) درمی‌آورد. وی بعد از این به عنوان نرجس شناخته می شود و ایشان مادر امام زمان (عج) می باشند.
شیخ صدوق، کمال الدین، ۱۳۵۹ق، ج۲، ص۴۱۷، باب ۴۱.


بعد از شهادت امام عسکری (ع) امام مهدی (عج) از طریق نشان دادن کرامت ها و شواهد صدق (معجزه یا شبه معجزه) وجود و امامت خویش را برای شیعیان امام عسکری (ع) نمایاندو حجت را بر آنان تمام کرد. سعد بن عبدالله اشعری قمی می گوید: حسن بن نضر» که در میان شعیان قم جایگاه ویژه ای داشت، بعد از رحلت امام عسکری (ع) در حیرت بود. او و ابو صدام» و عده ای دیگر تصمیم گرفتند که از امام بعدی جویا شوند. حسن بن نضر نزد ابو صدام رفت وگفت: امسال می خواهم به حج بروم. ابو صدام از او خواست که این سفر را به تعویق اندازد؛ ولی حسن بن نضر گفت: نه، من خوابی دیدم و بیمناکم، بنابراین، باید بروم. قبل از حرکت به احمد بن علی بن حماد درباره اموال متعلق به (امام) وصیت کرد که این اموال را نگه دارد تا اینکه جانشین امام عسکری (ع) مشخص شود. به بغداد رفت و در آنجا از سوی ناحیه مقدسه توقیعی به دستش رسید و به امامت امام مهدی (عج) و نیز به وکالت خاصه عثمان بن سعید عمری مطمئن شد.
کلینی، کافی، ج 1، ص 517، ح 4


ابراهیم کرخىّ گوید: بر امام صادق علیه السّلام وارد شدم و نزد او نشسته بودم که ابو الحسن موسى بن جعفر علیهما السّلام که نوجوانى بود درآمد و من برخاستم و او را بوسیدم و نشستم،
آنگاه امام صادق علیه السّلام فرمود: اى ابراهیم! آیا مى ‏دانى که پس از من او امام توست، بدان که اقوامى در باره او به هلاکت افتاده و اقوام دیگرى به سعادت رسند، لعنت خدا بر قاتل او باد و خدا عذاب روحش را دو چندان کند،.
بدان که خداى تعالى از صلب او بهترین اهل زمین در عصر خود را خارج سازد که همنام جدّش و وارث علم و احکام و فضایل اوست و معدن امامت و رأس حکمت است، و پس از شگفتیها و کرامات مستحسنى که از وى به ظهور رسد، جبّار بنى فلان از روى حسادت وى را خواهد کشت، و لکن خداى تعالى امرش را مى‏رساند گرچه مشرکان را ناخوش آید .
خداوند از صلب او دوازدهمین مهدى را پدید خواهد آورد و آنان را به کرامت خود مخصوص گرداند و به واسطه ایشان بارگاه قدس خویش را زینت خواهد نمود و در دار القدس خود فرود آورد، کسى که منتظر دوازدهمین آنان باشد مانند کسى است که شمشیرش را از غلاف بیرون کشیده و پیشاروى رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم از آن حضرت دفاع نماید.
راوى گوید: در این هنگام مردى از دوستان بنى امیّه داخل شد و سخن منقطع گردید و من یازده بار دیگر به نزد امام صادق علیه السّلام رفتم تا از آن حضرت درخواست کنم که کلامشان را کامل کنند و بدان توفیق نیافتم تا آنکه در سال بعد بر امام وارد شدم و او نشسته بود، فرمود: اى ابراهیم! او کسى است که پس از سختى شدید و بلاى طویل و جزع و خوف ظاهر شده و حزن و مشقّت را از شیعیانش برطرف سازد و خوشا به حال کسى که آن زمان را ادراک کند، اى ابراهیم! ترا بس است.
ابراهیم گوید: من هیچ گاه مسرورتر از آن زمان نبودم که پس از شنیدن این مژده از نزد امام صادق علیه السّلام برمى‏ گشتم.
محمد بن على ابن بابویه، کمال الدین و تمام النعمه، ترجمه پهلوان، ج2،قم:1380،ص5-7


چون امام حسن عسکرى علیه السّلام رحلت فرمود، مردى از اهل مصر مالى را بمکه آورد براى صاحب الامر، مردم گرد وى اجتماع نمودند جمعى از سنّیان گفتند: حسن عسکرى بلا عقب وفات یافت و عده ‏اى گفتند: جانشین وى جعفر (کذّاب) است، گروهى هم گفتند جانشین او پسرش میباشد، مرد مصرى یکنفر بنام ابو طالب را به محله عسکر» واقع در سامره فرستاد تا حقیقت امر را کشف کند، نامه‏ اى هم با آن مرد بود.
فرستاده نخست نزد جعفر (کذّاب) رفت و از او دلیل بر صدق امامتش خواست جعفر بوى گفت: فعلا دلیلى آماده ندارم. سپس آن مرد بدر خانه امام حسن عسکرى علیه السّلام رفت و نامه را به چند نفر از شیعیان که معروف بود از جانب سفیر حضرت وکیل بودند داد، جواب نامه بدین گونه از ناحیه مقدسه امام زمان علیه السّلام صادر گشت: خداوند بآن کس که تو را فرستاده پاداش خیر دهد، او وفات نمود و وصیت کرد مالى که با خود آورده بود، مرد موثقى در هر کارى که مناسب میداند صرف کند». حضرت جواب نامه مرد صاحب مال را درست دادند، زیرا بعد که مراجعت کردم دیدم آنچه فرموده بود مطابق درآمد.
علامه مجلسی، محمدباقر، مهدی موعود، ترجمه بحار الأنوار، ترجمه: علی دوانی، اسلامیه، تهران، ۱۳۷۸ش، ص605،604.


چرا به امام زمان (عج) قائم آل محمد می گویند؟
ابوحمزه ثمالی می گوید: از حضرت امام محمد باقر (علیه السلام) پرسیدم: اى فرزند رسول خدا! مگر شما ائمه، همه قائم به حق نیستید؟
فرمود: بلى!
عرض کردم: پس چرا فقط امام زمان (علیه السلام) قائم نامیده شده است؟
فرمودند: هنگامى که جدّم امام حسین علیه السّلام کشته شد فرشتگان گریستند و ضجّه زده و به درگاه الهى نالیده و گفتند: اى خدا و اى سرور ما آیا از کسى که برگزیده و فرزند برگزیده و بهترین خلق تو را کشته غافل هستى؟
خداى عزّ و جلّ به ایشان وحى نمود: اى ملائکه من آرام باشید قسم به عزّت و جلال خودم از قاتلین او انتقام خواهم گرفت اگر چه در زمان بعد باشد، سپس ائمّه ‏اى که از فرزندان امام حسین علیه السّلام هستند را به ایشان نشان داد، آنها مسرور و خوشحال شدند در بین فرزندان حضرت یکى از آنها ایستاده و نماز مى‏ خواند، حقّ تعالى فرمود: با این قائم از قاتلین انتقام خواهم گرفت.
محمد بن على،ابن بابویه،علل الشرائع ، ترجمه: محمد جواد ذهنى تهرانى،انتشارات مؤمنین‏، قم‏،1380ش،ص531.


حضرت امام باقر علیه السّلام فرمودند :
روزى پدرم امام سجّاد سلام اللّه علیه سخت مریض شد و در بستر بیمارى قرار گرفت ، پدرش امام حسین علیه السّلام ضمن عیادت از او اظهار داشت : چه چیزى را اشتها دارى ؛ خواسته و نیازت چیست تا انجام دهم ؟
حضرت سجّاد علیه السّلام چنین پاسخ داد: مى خواهم تکیه گاهم پروردگارم باشد، چون که او ناظر و شاهد احوال من مى باشد؛ و اگر مصلحت من باشد مرا عافیت مى بخشد، و من در هر حال راضى به رضایت و مقدّرات او هستم .
امام حسین به فرزندش ، زین العابدین علیهماالسّلام فرمود: احسنت ، روش ‍ تو همانند حضرت ابراهیم علیه السّلام مى باشد، هنگامى که در شدیدترین سختى هاى زندگى قرار گرفت و دشمنان او را بر بالاى منجنیق بردند تا حضرتش را در آتش افکنند، جبرئیل علیه السّلام به کمک او آمد و اظهار داشت : اى ابراهیم ! چه خواسته اى دارى ، بگو تا برآورده کنم ؟
در پاسخ اظهار داشت : من در هر حال راضى به رضاى خداوند متعال هستم ؛ و او پناهگاه و تکیه گاه من مى باشد، هرچه را او مصلحت بداند من در اختیار و تحت فرمان او هستم .
شیخ حر عاملی، اعیان الشّیعة، ج 1، ص 635


امام صادق (ع) نقل کرده اند:
در یکى از روزها، شخصى از مسلمان ها به محضر مبارک امام سجّاد، حضرت زین العابدین علیه السّلام وارد شد و پس از عرض سلام ، به حضرت عرضه داشت :
اى پسر رسول خدا! در فلان مجلس با جمعى از دوستان نشسته بودیم ، که شنیدیم شخصى نسبت به شما ناسزا مى گفت و توهین مى کرد و در بین صحبت هاى ناپسندش گفت : علىّ بن الحسین علیهماالسّلام گمراه و بدعت گذار است .
امام زین العابدین سلام اللّه علیه ، پس از شنیدن سخنان آن شخص ، فرمود: تو حقّ مجلس و همچنین حقّ کسانى را که با تو هم صحبت بودند، رعایت نکردى ،

چون سخنانى که در آن مجلس مطرح شده بود، امانت بود، چرا سخنان گوینده را از آن مجلس به بیرون منتقل کردى و اسرار او را فاش ‍ نمودى !؟
و تو حقّ مرا هم رعایت نکردى ، چون چیزى که من از دیگران نسبت به خود نمى دانستم ، فاش کردى و مرا در جریان آن قرار دادى .
و سپس آن حضرت افزود: آیا نمى دانى که چنگال مرگ همه انسان ها و نیز ما را مى رباید؟!
و بعد از آن ، همه ما زنده خواهیم گشت و در روز قیامت محشور خواهیم شد؛ و باید در میعادگاه و دادگاه عدل الهى پاسخ گوى اعمال و گفتار خویش ‍ باشیم ، دادگاهى که خداوند متعال قاضى و حاکم آن خواهد بود.
و آن گاه امام علیه السّلام در ادامه فرمایشات و نصیحت هاى خود اظهارنمود:
پس سعى کن همیشه از سخن چینى و غیبت پشت سر دیگران اجتناب و دورى کنى ؛ وگرنه همنشین سگان آتشین خواهى شد
طبرسی،احتجاج طبرسى : ج 2، ص 145، ح 183.


امام محمد باقر(ع ) نقل کرده اند:
در یکى از مسافرت هائى که پدرش ، حضرت سجّاد، امام زین العابدین علیه السّلام به مکّه معظّمه داشت ، زنى را از خانواده اى که سر وصدا و بضاعتى نداشت خواستگارى کرد؛ و بعد از آن ، او را براى خود تزویج نمود.
یکى از همراهان حضرت به محض اطّلاع از این امر، بسیار ناراحت شد که چرا حضرت چنین زن بى بضاعتى را انتخاب نموده است ؛ و شروع به تفحّص و تحقیق کرد تا بداند که این زن کیست و از چه خانواده اى بوده است .
و چون به این نتیجه رسید که زن از خانواده اى گمنام و بى بضاعت است ، فورا به محضر مبارک امام سجّاد علیه السّلام آمد و پس از اظهار ارادت ، عرضه داشت :
یابن رسول اللّه ! من فداى شما گردم ، این چه کارى بود که کردى ؟
و چرا با چنین زن بى بضاعتى ، از چنین خانواده اى ازدواج نموده اى که هیچ شهرتى و ثروتى ندارند و حتّى براى مردم نیزاین امر بسیارمساله انگیز شده است .
امام سجّاد صلوات اللّه علیه فرمود: من گمان مى کردم که تو شخصى خوش فکر و نیک سیرت هستى ، خداوند متعال به وسیله دین مبین اسلام تمام این افکار - خرافى و بى محتوا - را محکوم وباطل گردانده ، و این نوع سرزنش ها و خیالات را ناپسند و زشت شمرده است .
آنچه در انتخاب همسر براى ازدواج و زندگى مهمّ است ، ایمان و تقوا - و پاکدامنى و قناعت - مى باشد، و آنچه که امروز مردم به آن مى اندیشند، افکار جاهلیّت است و ارزشى نخواهد شد.
حسین بن سعید کوفى اهوازى،کتاب زهد ، ص 59، ح 158.


امام سجّاد، حضرت علىّ بن الحسین علیهماالسّلام روزى در منزل خود نشسته بود، که ناگهان متوجّه شد که کسى درب منزل را مى کوبد.
پس حضرت به کنیز خود فرمود: برو ببین کیست ؟
و چون کنیز پشت درب آمد، سؤال نمود: کیست که درب منزل رامى زند؟
جواب داده شد: ما جمعى از شیعیان شما هستیم .
کنیز برگشت و چون خبر را براى حضرت آورد،امام زین العابدین علیه السّلام سریع از جاى خود حرکت نمود و باشتاب آمد ودرب منزل را گشود؛ ولى همین که چشمش به آن افراد افتاد، با افسردگى بازگشت و فرمود: این ها دروغ گفتند که ما از شیعیان شما هستیم ؛ زیرا وقار و هیبت ایمان در چهره ایشان دیده نمى شود! و نیز آثار عبادت و پرستش در جسم آنان آشکار نیست !
همچنین اثرات سجده در پیشگاه خداوند، بر پیشانى آن ها مشخّص نبود!
و سپس امام سجّاد علیه السّلام افزود: شیعیان ما با یک چنین علامت هائى شناخته مى شوند، که بدن آنان رنجور بوده ، پیشانى و چهره شان بر اثر کثرت سجده و عبادت در پیشگاه بارى تعالى از نورانیّت خاصّى برخوردار مى باشد.
.محدث نوری، مستدرک الوسائل : ج 4، ص 468، ح 6 شیخ صدوق، صفات الشّیعه صدوق : ص 28، ح 40.


کاروانی از مدینه برای انجام حج به سمت مکه به راه افتاد. در بین راه مکه و مدینه، در یکی از منازل، اهل قافله با مردی مصادف شدند که با آنها آشنا بود. آن مرد در ضمن صحبت با آنها متوجه شخصی در میان آنها شد که سیمای صالحین داشت و با چابکی و نشاط مشغول خدمت و رسیدگی به کارها و حوائج اهل قافله بود. در لحظه ی اول او را شناخت. با کمال تعجب از اهل قافله پرسید:
این شخصی را که مشغول خدمت و انجام کارهای شماست می شناسید .
- نه، او را نمی شناسیم. این مرد در مدینه به قافله ی ما ملحق شد. مردی صالح و متقی و پرهیزگار است. ما از او تقاضا نکرده ایم که برای ما کاری انجام دهد، ولی او خودش مایل است که در کارهای دیگران شرکت کند و به آنها کمک بدهد.
- معلوم است که نمی شناسید، اگر می شناختید این طور گستاخ نبودید، هرگز حاضر نمی شدید مانند یک خادم به کارهای شما رسیدگی کند.
- مگر این شخص کیست؟
- این، علی بن الحسین زین العابدین است.

جمعیت، آشفته بپاخاستند و خواستند برای معذرت دست و پای امام را ببوسند.
آنگاه به عنوان گله گفتند: این چه کاری بود که شما با ما کردید؟ ! ممکن بود خدای ناخواسته ما جسارتی نسبت به شما بکنیم و مرتکب گناهی بزرگ بشویم.»
امام: من عمدا شما را که مرا نمی شناختید برای همسفری انتخاب کردم، زیرا گاهی با کسانی که مرا می شناسند مسافرت می کنم، آنها به خاطر رسول خدا زیاد به من عطوفت و مهربانی می کنند، نمی گذارند که من عهده دار کار و خدمتی بشوم، از این رو مایلم همسفرانی انتخاب کنم که مرا نمی شناسند و از معرفی خودم هم خودداری می کنم تا بتوانم به سعادت خدمت رفقا نائل شوم.»
علامه مجلسی، بحارالانوار ، چاپ کمپانی، ج 11،ص 21


امام باقر- علیه السّلام- از پدر بزرگوارش نقل مى‏کند که: پدرم با عدّه ‏اى از خاندان و یارانش به باغى رفتند. دستور داد تا سفره‏ اى گسترده شود. وقتى خواستند مشغول خوردن شوند، آهویى از طرف صحرا آمد و ناله کنان نزد پدرم رفت. از پدرم پرسیدند: اى پسر رسول خدا! این آهو چه مى‏گوید؟
حضرت فرمود: او مى‏ گوید سه روز است که چیزى نخورده ‏ام، دست به او نزنید تا بگویم با ما غذا بخورد.
آنها قبول کردند. حضرت آهو را خواند و آهو مشغول خوردن گشت اما یکى از یاران امام، دست بر پشت آهو مالید که سبب فرار آهو گردید.
پدرم فرمود: مگر من نگفتم به او دست نزنید؟ آن مرد قسم خورد که نیّت بدى نداشتم.
پدرم به آهو گفت: برگرد، اینها کارى با تو ندارند. آهو برگشت و غذا خورد تا اینکه سیر شد و صدایى کرد و رفت.
از حضرت پرسیدند: یا ابن رسول اللَّه! این بار چه گفت؟
حضرت فرمود: براى شما دعا کرد.
جلوه ‏هاى اعجاز معصومین علیهم السلام (ترجمه الخرائج و الجرائج)، سعید بن هبه الله قطب الدین راوندى، غلام حسن محرمى، دفتر انتشارات اسلامى،قم:1378 ،ص205.


امام سجادعلیه السلام و سایر اسیران را در شام ، در آستانه درب مسجد، نگه داشتند؛ در آن هنگام فردی سالخورده نزدیک آنان آمد و گفت: سپاس خداوندی که شما را کشت و مردم را از شوکت شما آسوده ساخت و یزید را بر شما مسلط کرد. امام خطاب به وی فرمود: ‌ای پیر! آیا قرآن خوانده‌ای؟ گفت: آری. امام فرمود: آیا این آیه را خوانده‌ای که می‌فرماید: قل لا اسئلکم علیه اجرا الا المودة فی القربی» [۱]؛ گفت: خوانده‌ام. امام فرمود: ما قربی» هستیم. و افزود آیا آیه و آت ذوی القربی حقه» را در سوره بنی اسرائیل خوانده‌ای؟ او گفت: آری. امام فرمود: ما ذوی القربی» می‌باشیم. سپس فرمود: آیا این آیه را خوانده‌ای واعلموا انما غنمتم من شی ء فان لله خمسه و وللرسول ولذی القربی»؟ [۲] گفت: آری. امام فرمود: ما مصداق همان قربی» هستیم. آنگاه امام از وی پرسید: آیا آیه انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا» [۳] را خوانده‌ای؟ آن پیر مرد پاسخ داد: خوانده‌ام. امام فرمود: ‌ای پیر! ما اهل بیتی هستیم که خداوند آیه طهارت را به ما منحصر نموده است.
آنگاه آن مرد شامی لحظه‌ای ساکت و نادم ماند و گفت: خدایا! از آنچه به او گفتم و از بغضی که از این‌ها داشتم، به تو پناه می‌برم. خدایا! من از دشمن محمد و آلش بیزارم. [۴] [۵] [۶]
۱. ↑ شوری/سوره۴۲، آیه۲۳.
۲. انفال/سوره۸، آیه۴۱.
۳. احزاب/سوره۳۳، آیه۳۳.
۴. الفتوح، ابن اعثم، ج۵، ص۱۳۰.
۵. اللهوف، سید بن طاووس، ص۱۰۲.
۶. مقتل خوارزمی،اخطب خوارزم ، ج۲، ص۶۱.


طاووس یمانی می‌گوید: وقتی وارد مسجد شدم، دیدم امام سجاد علیه السلام در آنجا مشغول عبادت است، عرض کردم: شما را در حالتی دیدم که زیاد سوز و گداز داشتید و حال آن که سه مایه امیدواری برایتان وجود دارد: اول آن که فرزند رسول خدایی، دوم: مشمول شفاعت جدت هستی، سوم: رحمت پروردگار شامل حالتان خواهد شد.
امام فرمود: فرزند فرستاده خدا بودن برایم امنیت به وجود نمی‌آورد. زیرا خداوند در قرآن می‌فرماید: فلا انساب بینهم یومئذ و لا یتساءلون» [۷]؛ ( روز قیامت ) هیچ خویشاوندی یا میانشان نماند و هیچ از حال یکدیگر نپرسند. و اما شفاعت جدم نیز همان گونه است که خداوند می‌فرماید: ولا یشفعون الا لمن ارتضی» (1)؛ و شفاعت نمی‌کند مگر کسانی را که خداوند رضایت دهد. و اما رحمت پروردگار: ان رحمت الله قریب من المحسنین» (2)؛ و رحمت خداوند به نیکوکاران نزدیک است. ولی من نمی‌دانم که جزء محسنین هستم یانه؟(3)
1. مؤمنون/سوره۲۳، آیه۱۰۱.
2. انبیاء/سوره۲۱، آیه۲۸.
3. اعراف/سوره۷، آیه۵۶.
4. کشف الغمه، ابن ابی الفتح اربلی، ج۲، ص۳۲۰


ابن خلکان از ابن عایشه نقل کرده که مردی از اهل شام می‌گوید: من وارد مدینه شدم؛ مردی را دیدم که بر استر خود سوار است، و همانند او در زیبایی صورت و لباس و چهارپا ندیدم. قلبم به او متمایل شد. سوال کردم که او کیست؟ گفتند: این شخص حسن بن علی بن ابی‌طالب است. دلم تبدیل به بغض و حسد نسبت به علی (علیه‌السّلام) شد و به ایشان ناسزا گفتم. امام مجتبی (علیه‌السّلام) صبر کرد تا سخنم به پایان رسید، آن گاه به سویم آمد، تبسمی‌ کرد و سپس فرمود: پیر مرد! فکر می‌کنم غریب هستی و شاید در اشتباه افتاده‌ای. اگر به چیزی نیازی داری، برآورده کنیم، اگر راهنمایی می‌خواهی، راهنمائیت کنیم و اگر گرسنه‌ای سیرت کنیم، اگر ‌ای لباست دهیم، و اگر نیازمندی، بی‌نیازت کنیم، اگر جا و مکان نداری، مسکنت دهیم، و می‌توانی تا برگشتنت میهمان ما باشی و مرد شامی‌ در برابر این خلق عظیم شرمنده شد، گریه کرد و گفت: اشهد انک خلیفه الله فی ارضه، الله اعلم حیث یجعل رسالته؛ گواهی می‌دهم که تو جانشین خدا در زمین هستی، خدا بهتر می‌داند که رسالت خویش را کجا قرار دهد.» و سپس فرمود: تو و پدرت نزد من مبغوض‌ترین افراد بودید، ولی اکنون محبوب‌ترین افراد در نزدم هستید. او می‌گوید: من از نزد او رفتم در حالی که کسی محبوب تر از او نزد من نبود و هر گاه طریقه مقابله او را با خودم یاد می‌کنم و آنچه که من با او انجام دادم، او را سپاس گفته و خودم را سرزنش می‌نمایم.
ابن خلکان، احمد بن محمد، وفیات الاعیان، ج۲، ص۶۷. 


مردی به نام نجیح روایت کرده که گوید: حسن بن علی (علیه‌السّلام) را دیدم که غذا می‌خورد و سگی نیز در پیش روی او بود که آن حضرت هر لقمه‌ای که می‌خورد لقمه دیگری همانند آن را به آن سگ می‌داد. من که آن منظره را دیدم به آن حضرت عرض کردم: اجازه می‌دهی من این سگ را با سنگ بزنم و از سر سفره شما دور کنم؟ در جواب من فرمود: دعه انی لاستحیی من الله (عزّوجلّ) ان ی ذو روح ینظر فی وجهی و انا آکل ثم لا اطعمه؛ او را بحال خود واگذار که من از خدای (عزّوجلّ) شرم دارم که حیوان روح داری در روی من نگاه کند و من چیزی بخورم و به او نخورانم! »
خوارزمی، موفق ابن احمد، مقتل الحسین (علیه‌السّلام)، ج۱، ص۱۵۵. 


پیامبر اکرم:
مَن غَرَسَ‏ غَرسا فَأثمَرَ، أعطاهُ اللّهُ مِنَ الأجرِ قَدرَ ما یَخرُجُ مِن الثَمَرَة
 هرکه درختى بنشاند و آن درخت به بار نشیند، خداوند به اندازه‏اى که آن درخت میوه دهد، او را پاداش عطا فرماید *مستدرک الوسائل: 13، ص460


امام سجّاد:
إذا قامَ قائِمُنا أذهَبَ اللّهُ عَن شیعَتِنَا العاهَةَ و جَعَلَ قُلوبَهُم کزُبَرِ الحَدیدِ؛
 آنگاه که قائم ما قیام کند، خدا آفت را از شیعیان ما بزداید و دل‌هایشان را چون پاره‌های آهن [استوار] سازد *الخصال ، ج ۲ ، ص ۵۴۱ 


پیامبر اکرم:
مَن عَظَّمَ شَهرَ رَجَبٍ فَقَد عَظَّمَ أمرَ اللّهِ ، ومَن عَظَّمَ أمرَ اللّهِ أدخَلَهُ جَنّاتِ النَّعیمِ
 
هر کس ماه رجب را بزرگ بدارد، فرمان خدا را بزرگ داشته است و هر که فرمان خدا را بزرگ بدارد ، خدا او را وارد بهشت هاى پُرنعمت مى کند 

شُعَب الإیمان : ج ۳ ص ۳۷۴ ح ۳۸۱۳


امام صادق:
مَنْ یَزْرَعْ خَیْرا یَحْصِدْ غِبْطَةً وَ مَنْ یَزْرَعْ شَرّا یَحْصِدْ نَدامَةً وَ لِکُلِّ زارِعٍ ما زَرَعَ؛
 هر کس خوبى بکارد، خشنودى درو مى‏کند و هر کس بدى بکارد، پشیمانى درو مى‏کند، هر کس هر چه بکارد، همان را برداشت مى‏کند

کافى، ج 2، ص 458، ح 19


آخرین مطالب

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها